our little secret.2

3.8K 109 11
                                    

هری زمزمه کرد و باسن نواه رو توی دستاش و با ناخونای کوتاهش فشار داد که باعث شد نواه یکم بهش نزدیکتر بشه و سرشو ببره عقب.
"چی؟چه اتفاقی میوفته؟"

"من اخراج میشم" هری به خودش یاداوری کرد تا به نواه."من شغلمو از دست میدم و توی بد مخمصه ای میوفتم.توهم همین طور.بعدش تو خیلی اذیت میشی .مگه نه دختر کوچولو؟"(*babygirl)) هری به نواه نیشخند زد و نواه مخالفت کرد. نمیخواست هری دست رد به سینه اش بزنه.
بجاش هری نواه رو کاملا سوپرایز کرد. اون باسن نواه رو گرفت و روی پاهاش ایستاد. نواه رو به همون حالت روی میز گذاشت. اون موهای ابریشمی نواه رو نوازش کرد و نواه پاهاشو باز کرد تا هری بهش نزدیک تر بشه."پس تو در مورد این به کسی چیزی نمیگی باشه؟" هری پرسید. نواه نیشخند زد وقتی که هری دستاشو روی پاهاش میکشید. کفش های نواه از پاهاش اویزون شده بود و اون وزنشو روی بازو هاش انداخته بود."باشه؟"هری صورت نواه رو به حالت عصبانی اورد بالا و میخواست نشون بده کسی که اینجا قویه اونه و نه نواه.
"چشم .بابا"(daddy*) نواه به هری لقب داد. و هری از کلمات نواه سوپرایز شد . کسی تاحالا اونو به این اسم صدا نزده بود."من قول میدم اینو مثل یه راز نگه دارم" دختر لبشو گاز گرفت.
هری فکر نکرد و دامن نواه رو از پاهاش در اورد. دستشو روی pus*y نواه گذاشت و گرما و ضربان تند نواه رو حس کرد. اون دستاشو روی گرمای وسط پای نواه حرکت میداد.نواه سرشو برد عقب در حالیکه هری با عصبانیت بند هایی که دامن نواه رو نگه میداشت دراورد. هری تقریبا خندید بخاطر خیس بودن نواه.
اون باید اینو زود تموم میکرد تا بتونه از دستش راحت شه.اون میخواست فقط اونو بفاک بده و کارو تموم کنه و بهش چیزیو بده که میخواد. اما اون داره به هری چیزیو میده که خیلی وقته میخواست.اون نمیتونه بخودش دروغ بگه.
اون نیاز داشت که یه دختر خوشگلو بفاک بده و الان یکی ازونا روی میزشه در حالیکه جوراب تا زانوش پوشیده و بندای لباسش اویزونه. اون نمیخواست به نواه نه بگه ولی یه بخشی از وجودش بخاطر اینکه نواه زیر سن قانونی بود نگران بود.اون میدونست نواه توی کلاسیه که پر از دخترای شونزده سالست.
به جاي فكر كردن فقط كمربندش رو باز كرد و شلوارش رو كشيد پايين. چشم های دختره سست شد وقتی داشت به اون که خودشو با دستای بزرگ و مردونه اش از باکسرش بیرون میاورد نگاه میکرد. محكم روش نشست. سرش قرمز كم رنگ بود همرنگ لباي خودش.(رنگ سر اونجای پسرا همرنگ لباشونه) نواه تقریبا ناله کرد وقتی هری خودشو به اونجاش مالید. یه فشار داد وقتی میخواست وارد نواه بشه چون اون خیلی بزرک بود.
اون روی نواه شل شد و توقف کرد تا سرشو به عقب ببره. دستاش پشت لباس تنگ نوا رو فشار میداد . هری نمیتونست وقتی که لخته اونو نگاه کنه در حالی که دیکشو توی اون فشار میده. باسن نواه به طرز دوست داشتنی تکون میخورد و صدایی خشن تولید میکرد که میتونست از بیرون شنیده بشه.
چشمای هری روی خودش متمرکز شد که درون نوا ناپدید میشد و بعد به سینه هاش که توی سینه بندش بالا و پایین میرفت.
چشمای دختر بسته شد و دهنش باز شد. سعی کرد نفس نفس زدناشو از گلو کنترل کنه . اون بالا رو نگاه کرد و بدن هری که با ه با کت و شلوار بود روبروی خودش دید. این همون صورتی بود که لذت توش دیده میشد و اون قبلا تصورش کرده بود.
بدنش ازینکه چقدر هریو میخواد داغ داغ شده بود. همون معلمی که از اوایل پارسال اونو در حال بفاک دادنش با اون دیک بزرگش تصورکرده بود. و حالا روی میز اون بود و اون داشت اونو سخت بفاک میداد و صدای ناله ضعیفی تولید میکرد. دختر بیچاره رو با هر حرکتش روی میز فشار میداد. حرکات تند هری باعث شد خودکار ها تکون بخوره و ساعت روی میز بیوفتع ولی هیچکدومشون توجه نکردن.
یچیزی توی ذهن هری فروکش کرد وقتی دید نوا بهش زل زده. اون به طرز بازی گونه ای پشت گردن نوا رو گرفت و سرشو به پایین کشید تا وادارش کنه پایینو نگاه کنه."سرتو پایین نگه دار"اون غرغر کرد ولی نوا مچ هریو گرفت و هریو شوکه کرد. هری پشت گردن نواه رو نگه داشته بود ولی سر نوا بی اختیار عقب میرفت.نوا نفس نفس میزد."همچین سکسی.." هری زیر لبش با صدای کمی اینو گفت. "این همون چیزیه که میخواستی؟"
"اره"اون با صدای خفه ای گفت و احساس کرد دست هری گلوشو بیشتر فشار میده." منو تند تر بفاک بده. (daddy*)"'
گردن هری عرق کرده بود و احساس ناراحتی میکرد. اون داغ شده بود و کتش به طرز زشتی به بدن خیسش چسبیده بود.دستای هری خم شدن در خالیکه پاهای نوا رو ماساژ میدادن. اثر دست هایی سفید روی گوشت رونای نوا پدیدار شد وقتی هری پوستشو فشار داد و حرکتشو تند کرد .
جیغای نوا بلند تر شدن ولی دست هری نذاشت صدا به ببرون بره. هری درک نمیکرد داره چیکار میکنه اون همین الان دانش اموزشو به طرز هاتی بفاک داد و نمیدونه بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته.
نوا لرزید و هری کمرشو گرفت. همزمان صدای زنگ شنیده شد.
"یادت باشه..." یکم نفس گرفت و دوباره شلوارشو داد بالا."در مورد این چیزی به کسی نمیگی"
نوا لبخند فریبنده ای زد در حالی که دکمه هاشو میبست و سعی میکرد طرز راه رفتنشو بخاطر دیکی که وسطش بود درست کنه.
"باشه..ددی" صدای بسته شدن در اومد و هری توی افکارش تنها شد.
خب این ادامه داره ولی بعدا میزارم:|
وان شات بعدی فرق داره

بابت عکس خیلی معذرت میخوام ولی از سانسور بدم میاد:|

-Breatheprincess(oneshots)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora