#luvwar
قسمت دوم
از دیدگاه زین
سرم گیج میره ونمیتونم روی چیزی تمرکز کنم درد تمام بدنمو پر کرده
وبدتر از اون...
اون رفته
ومن الآن خالیم
خیلی خیلی خالی..._هی زین!!
روی یه زمین پر ازگل افتادم وبارون انگار میخواد جسد ننگینمو تو خودش حل کنه
_زین پاشو!!!
قبل از اینکه دوباره از هوش برم صورتشو دیدم...اون چشما...!
###
با وحشت از خواب پریدم وبه بالشتم که قبل از خواب بغلش کرده بودم چنگ زدم
با شک به اطرافم نگاه کردم وکمی طول کشید تا مطمئن شم تو اتاق نکبتی امم وبتونم نفس کشیدنمو کنترل کنم
این اولین بارم نیست که بخاطر این کابوس از خواب میپرم ولی هنوز بهش عادت نکردم
اون پوچی وخلا تو کابوسم هنوزم یه وحشت تو دلم باقی میذاره
این همون پوچی وخلاییه که هر روز میترسم برام به وجود بیاد
هر روز...
میترسم رهام کنه ویه درد جدید به دردهام اضافه کنه
یه ترس بی پایان برای از دست دادنش...
درحالیکه اون اصلا نمیدونه
----------------------------------------
شاید یکم گیج شده باشین شایدم نه...
بهرحال ریتم داستان تا حدی مرموزانه شروع میشه وراز ها از زبون شخصیتها بیان میشن
رای یادتون نره😉
STAI LEGGENDO
Luvwar
Fanfictionمقدمه فن فیکشن عشقجنگ من یه برده ام با اینکه سیاه نیستم ودورانی که برده داری رایج بوده مدتهاست تموم شده من یه برده ی مدرنم منو از بچگی از پدر ومادر آزادم خریدن پدر ومادری که اونارو بیاد نمیارم از اونجایی که خوش شانس بودم تو دوران کودکی ونوجوانی اعض...