پارت ٧

0 0 0
                                    

صبح شد منو هري رفتيم بيرون هوا افتابي بود

همه به فكر ما بودن كه كنديس رو ديديم خيلي خوشگل شده بود گفتم اووو خانوم خوشگل

كنديس گفت تو هم خوشگل شدي هري حسودي نكني ها خنديديم

هري گفت وااااي حسود شدم به هري گفتم خدا نكشتت خنده رو بود

كنديس گفت شب مهموني خونه ي من گفتم باشه عزيزم

منو هري قدم زديم هري گفت تيلور رو نگاه كن صد تا بادكنك خريده كفتم اره حالا خفه شو الان تيكه پارم ميكنه گفت باشه

چرا به من بد بخت فوش ميدي؟

گفتم چون تو همش اين كارا رو ميكني!!!

من خيلي خوش حالم دوستي به اين زيبايي دارم عشقم

Untitled Part 1حيث تعيش القصص. اكتشف الآن