پارت ٩

0 0 0
                                    

هري گفت من ميرم خونه گفتم باشه

دير وقت بود من رفتم ديدم هري خونه نيست ديدم همه جا اتيش گرفته تعجب كردم هري اومد منو بست به يه جا
به هري گفتم ديوونه شدي؟؟!!!!!

گفت تو و جاستين تو اون عكي چيكار داشتين!!!
من گفتم دليل نميشه بخاطر اين منو تو اتيش گذاشتي هري رفت من حالم بد بود كه قش كردم همسايه ها خبر به پليس و اتيش نشان دادن

پليسا منو بردن بيمارستان من كه به هوش اومدم همه چيو به پليس گفتم

من كه رفتم خونه به اين فكر مي كردم كه چرا جاستين عاشق من شده

Untitled Part 1حيث تعيش القصص. اكتشف الآن