_کتی؟نمیخوای بیای؟ما داریم شروع میکنیما
_باشه الان میام
_زود باش
_باشه چند بار میگی؟
_شاید دلیلش این باشه ک خنگی و همه چی یادت میره
_اره چون با تو زندگی میکنم و بالاخره تو تاثیراتی رو من داشتی
جوابی نداد چون کم اورد!همیشه کم میاره،البته ک اگه من خود واقعیم باشم همه جلوی من کم میارن،من یه دختر مغرور و حاضر جواب بودم که هیچکی رو دستم نزده بود و همیشه این اخلاقمو داشتم...
کسی هم نتونست منو درست کنه گفتم ک من خیلی مغرور بودم! شاید خیلی وقتا به خاطر غرورم ضربه خوردم و همیشه اخرش شیرین نشد ولی من نمیتونستم درستش کنم.یادمه وقتی کم سن و سال تر بودم...
(فلش بک)
_کاترییییین
_بلهههه
_پاشو دیرت شده اصلا استرس نداری؟عین خیالتم نیست! حقته که قبول نشی بلکه شاید اون موقع آدم شی!
_اوف مامان میشه دست از سرم برداری
من حواسم هست چی کار میکنم
_اره واضحه دخترم تو فوق العاده ای چند ساعت دیگه مسابقه داری و عین خیالت نیست موفق باشی
اون با عصبانیت گفت و از اتاق رفت بیرون.من با صدای خش دارم گفتم:ممنون
گوشیمو برداشتم و ساعتو دیدم فاکینگ هل ساعت دهه مگه من چقدر خوابیدم؟وااای خدا حق با مامان بود الان دیرم میشه.سریع لباسایی ک اماده کرده بودم برداشتم و پوشیدم موهامو صاف ریختم دورم. رفتم تو اشپزخونه و روی نون تستم شکلات مالیدم و همشو با بدبختی کردم تو دهنم! سریع رفتم تو اتاقم تا ب صورتم برسم تا از حالت هیولایی در بیاد و البته ک فوق العاده شدم خوب اگه غرغرای مامان نبود خیلی بهتر بود.تو اینه چشمکی به خودم زدم و رفتم پایین
_صبحونه نخورده میری؟
_خوردم ک
_اون ی ذره شده صبحونه؟
_اره نمیدونستی؟
_واقعا ک پرویی
_ممنون مامان!
مامان داشت حرف میزد ک رفتم بیرون و دیدم نه سوزان و نه ماشینش هست.با جیغ گفتم_واااای مامی پس سوزی کو؟
_سه ساعته دارم همینو میگم گوش نمیدی
_ببخشید حواسم نبود
_زنگ زد گفت تلفنتو جواب ندادی اونم خودش تکی میره که کارتتو بگیره
_شت باشه پس من خودم رفتم
_بدون ماشین!
اون با لحن تاکیدی گفت و من با ناله گفتم
_مامان تو واقعا انتظار داری من پیاده برم؟
_پیاده نرو با تاکسی برو
_بیخیال!
سوییچو برداشتم و رفتم تو پارکینگ تا ماشینو روشن کردم مامان گفت_پس جون من خوب رانندگی کن
_باشه
_مواظب خودت باش
_چشم!بابای
میدونم خیلی بی ادبم ولی این اخلاقمه و نمیتونم درستش کنم همه بهم میگن ولی فکر میکنم اینجوری منحصر به فردترم میدونی خوشم نمیاد پیش کسی کم بیارم و یکم مغرورم و واقعا این باعث میشه افراد خاصی با من بگردن البته قضیه سوزی کاملا جداس چون اون دوست کودکی منه و اخلاقش با من خیلی فرق داره ولی اگه بخواد مث من باشه میزنه رو دست من! اهنگی که میخواستم بخونمو گوش دادم و بالاخره رسیدم اوففف چ ابهتی داشت!استرس بدی گرفتم. هر موقع استرس میگیرم دلپیچه شدیدی میگیرم اگه استرسم زیاد باشه سر گیجه هم میگیرم و این اون چیزی نیست ک من بخوام!
********************
اینم از پارت اول!امیدوارم خوشتون بیاد.
من پارسال این داستان رو نوشتم و تو اینستا پستش کردم و خوب طرفدارای زیادی داشت و ب درخواست خیلیاتون دارم توی واتپد قرارش میدم و امیدوارم اینجا هم مثل اینستا حمایت بشه و ب من انگیزه بده
پس با رای و کامنتاتون حمایت کنید!دوستون دارم!
مرسی!
S.t

YOU ARE READING
I've just been changed
Fanfictionکاترین! اون یه دختر مغروره ک مثل بقیه ی هم سناش داره میره دنبال ارزوهاش! خوب استعدادشم یاریش میکنه ولی یه سری اتفاق... خوب شاید بهتره خودتون داستانو بخونید و ببینید چی شد؟! این داستان کلا موضوعش با هر داستانی ک خوندین فرق داره قبلا هم تو اینستا پست...