chapter 3

118 20 3
                                        

اول از همه ستاره رو فشار بده بعد بخون ;-)
***********
_ام سلام شما چجوری کارتتونو تهیه کردید؟
اینو یه پسر قد بلند با چشمای ابی و مو
های بلوند گفت خیلی خوشگل بود و یه نگاه معنی دار ب سوزی انداختم و اونم ک منظورمو فهمیده بود بهم چشم غره رفت و گفت
_شما باید...
_تو هنوز کارت نگرفتی؟؟؟؟؟
پریدم وسط حرف سوزی و اینو گفتم دوس دارم یکم اذیتش کنم
_نه شما مشکلی داری؟
اوف بهتره کل کل نکنم
_نه تا وقتی مشکل بزرگتری رو ب روم وایساده
و با دستم بهش اشاره کردم سوزی بهم چشم غره رفت و گفت
_شما باید برید اون قسمت و کارت تهیه کنید
جارو با دست نشون داد تا راحت تر بفهمه و پسره گفت
_خیلی ممنون من جک هستم
_منم سوزان هستم بهم میگن سوزی
باهم دست دادن و بدون نگاه ب من رفت
_تو امروز چته؟چرا اینجوری رفتار کردی؟
_خفه شو سوزی
_فکر کنم به خاطر استرسته
_نه این اخلاقمه
خوب اره اون درست گفت الان بیشتر از همه استرس دارم ولی نمیخوام سوزی بفهمه!
_اره اون اخلاق گندت
_هی درباره ی من اینجوری حرف نزن
_من نمیدونم این اخلاق واسه تو چ جذابیتی داره
_همون جذابیتی ک باعث شد تو بهترین دوستم بشی
اینو گفتم و رفتم بغلش کردم اون خودشو از بغل من کشید بیرون و گفت
_تو باید کمتر ب دیگران بپری
_سعی میکنم ولی قول نمیدم
اینو گفتم و برگشتم سر جام
_تو باید یه ساز یاد بگیری
اینو سوزی گفت و ب لیوان قهوه تو دستش نگاه کرد
_نه
_چرا نه؟
_چون دلم نمیخواد
_قرار شد لجبازی نکنی
_قرار شد به کسی خیلی نپرم
_کت!
اینو گفت و با چشمای گرد بهم نگاه کرد یه جور عصبانیت
_هوم؟
_تو خیلی مزخرفی
_مث تو!
اینو گفتمو خندیدم.
صداهای مختلف،اهنگای مختلف اعصابمو خرد کرده بود دیگه واقعا استرس،نه تو نباید استرس بگیری اوف
_کاتی؟سه تا دیگه نوبتمونه پاشو بریم باید مصاحبه کنیم
شت من همیشه از این تیکش متنفر بودم
_نه من دوست ندارم!
اینو گفتمو لبمو اویزون کردم
_بسه خودتو لوس نکن بلندشو
با غر زدن بالاخره از سر جام بلند شدم و رفتیم جلوی دوربین اوف خدا نه!
_سلام!
اینو اون خبرنگار؟مجری؟نمیدونم چی بهش میگن ولی با حالت مسخره ی روی لباش پرسید و من جوابشو دادم
_خوب کاترین هدفت چیه؟
_خواننده بشم
متوجه چشم غره سوزی شدم ولی اهمیت ندادم
_هه این ک هدف همه است هدف خاص دیگه ای نداری؟
شیطونه میگه حسابی ضایعش کنم ولی به سوزی قول دادم
_نه خوب واقعا هدفم اینه یه خواننده محبوب بین همه بشم دقت کنید هدف من مشهور بودن نیست
_این عالیه خوب میخوای کمی درباره ی خودت توضیح بدی؟
_اممم راستش من تو لندن به دنیا اومدم و با مادرم زندگی میکنم و میدونی اون عاشق اینه ک من پیشرفت کنم و به خواسته ام برسم و خواسته من همون محبوب شدن و خواننده شدنه
_ام خوب الان مادرت اینحاست؟یااا؟
_اوه نه من ترجیح دادم با دوستم بیام ک اگه رد شدم مامانم ناراحت نشه!
_اوه ولی تو باید امید داشته باشی هان؟
_من امید دارم ولی خوب میدونی ترجیح دادم اون منو از تلویزیون بیینه!
_اها پس که اینطور خوب کاترین بهتره دیگه بری تا دیرت نشه بای
لبخند زدم و با سوزی راه افتادم دلپیچه گرفته بودم چون نفر بعدی من بودم و در انتظار وایسادیم...
***********
رای ها و کامنتا خیلی کمه!
از قسمتای بعد خیلی قشنگتر میشه...
تا حدودی هم ک ب اخلاق کاترین پی بردید.
فکر کنم فضای داستانم متوجه شدید که کجان؟
رای و نظر یادتون نره
داستانو ب دوستاتون معرفی کنید.
مرسی!
S.t

I've  just been changedWhere stories live. Discover now