chapter two

361 50 31
                                    

هری دقتی دستای سنگین اون مرد روی زمین پرتش کردن از خواب بلند شد. اون اتاق خالی و بزرگ بود. حتی میشد صدای چک چک اب که از دیوارای بغل نشت میشد رو شنید.

دست و پای هری هنوز بسته بود ولی دیگه خبری از چسب دور دهنش نبود. اون حالا ازاد بود که داد بزنه ، جیغ بکشه و هرکاری در توانش بود انجام بده تا ینفر صداشو بشنوه.

در مورد جایی که توش بود هیچ نظری نداشت ولی هنوز ذره ای از امید توی وجودش باقی مونده بود.

"کمک!"هری فریاد زد. یه فریاد بلند و پر از درد!فریادی که باعث شد مرد ماسک دار به سمتش برگرده و با مشت صورتشو روی زمین بخوابونه.

"فاک لعنت بهت" هری توی دریایی از درد شنا میکرد ولی این از عصبانیتش کم نمیکرد.

"ببخشید!پسرای عروسکی نفرین نمیکنند"اون مرد گفت و انگشتشو به سمت هری نشونه گرفت.

"اسم من پسر عروسکی نیست!"هری داد زد با اینکه ریه هاش با هوای دردناکی پر شده بود . بزور صداش در میومد و احساس میکرد لخته های خون توی بالا تنش جریان ندارن

"خفه میشی یا دوباره باید دهنتو ببندم؟ ما الان وسط ناکجا ابادیم" اون مرتیکه بهش یاداوری کرد و صداشو بالاتر اورد"هیچکس پیدات نمیکنه ؛ هیچکس صداتو نمیشنوه . تنها کاری که داری الان میکنی هدر دادن نفساته و تو به اون نفسا احتیاج داری تا توی نمایش دیالوگاتو بگی!"

با هیجان دست زد و بالا پایین پرید.

هری سرشو از روی زمین برداشت و دوباره با اه روی زمین انداخت."اگه.."

نفس گرفت"اگه بزاری ازینجا برم قول میدم به کسی چیزی نگم ، خواهش میکنم..." اون التماس میکرد

برای چند دقیقه هری فکر کرد بالاخره داره یه واکنش مثبت از ذهن مریض اون مرد میگیره. مرد قیافه متفکری به خودش گرفت و هری ازینکه اون راضی بنظر میرسه خوشحال شد.ولی اون کاملا در اشتباه بود ، چون اون مرد فقط لبخند زد و با پاهاش یه لگد دیگه به پسر زد.

از درد داد زد و توی خودش پیچید . اون زمین لعنتی حتی خشکم نبود.

"میدونی...این خیلی به احساساتم ضربه میزنه وقتی میبینم انقدر دوست داری ترکم کنی" به هری که توی خودش میپیچید نگاه کرد و لبخند زد."من تورو خلق کردم و باید خیلی خوشحال باشی. من حتی برات یه عروسکه دختر پیدا کردم که هرموقع دلت خواست دوستت داشته باشه"

هری سعی کرد روی دستاش وایسا و نفس بگیره و مرد با قدمای ارومش به سمت در رفت.

"معرفی میکنم..همسرت ..دختر عروسکی!" اون با خوشحالی داد زد و هری سرشو بالا گرفت تا اون دختر جذاب و هم سن خودشو ببینه.

موهای کاراملی و رنگ شده اش توی هم پیچ خورده بودن و لباس سفید و عروسکیش با لکه هایی اب کثیف شده بود. و البته اون هم همون ارایش مسخره رو مثل هری داشت. فقط تنها تفاوتش این بود که مژه های پایینش تا گونه هاش نقاشی شده بودن. اون حتی اون چوبایی که به دست هری چسبیده بود روی دستش و پاهاش داشت و از دیدن هری خوشحال بنظر میرسید. دستاش پشتش بسته شده بودن و پاهاشم با طناب به هم چسبیده بود. یه نوار چسب طوسی هم روی لباش بود.
چند قطره اشک از چشمای وحشت زدش ریخت

puppet Boy(h.s Au)Where stories live. Discover now