THE ROOM
Body electric_ lana dEl ray
La longe de la rue_zazاتاق انقدر تاریک بود که هری احساس کرد ، فضا کوچکتر میشه. اون نیاز داشت نفساشو یکی بعد از دیگری بشماره تا از اینکه هنوز زندست کاملا مطمعن باشه. کاملا مطمعن نبود چند ساعت گذشته بود ول ی در هر حال ، هر ۲۰ دقیقه ی معمولی توی اون جهنم مثل یک سال میگذشت.
چوبی که به دستاش چسبیده شده بود دستشو سوزوند و شرایط افتضاحشو یک بار دیگه بهش یاد اوری کرد.
هری فکر میکرد دختری که چند دقیقه پیش دیده بود به دلیل صحبت های زیادی که باهم داشتن خوابیده یا شایدم به قدری ترسیده بود که از حرف زدن میترسید.
اون دوباره سرشو به دیواری که بهش تکیه داده بود ، استراحت داد و نفس عمیقی از روی ناراحتی کشید. اون سعی میکرد مچ هاشو از هم دور کنه تا شاید اون بندای کلفت رو بتونه پاره کنه.
هرباری که تکون میخورد ، حتی اگه حرکت کوچیکی بود ؛ درد شدیدی توی قفسه سینش حس میکرد. از بین دندوناش نفسای سنگینی از درد بیرون داد ، اون حتی نمیتونست استخون شکستشو چک کنه بخاطر دستاش که به پشتش بسته شده بودن. اون ادم مثبت اندیشی بود و حداقل فقط یکی از دنده هاش شکسته بود- درد اونقدر شدید بود که جا انداختن اون استخون شکسته برای حرکت کردن کار سختی بود.
اون سعی کرد بالاتنشو دیگه خم نکنه ; چون میدونست چقد برای دنده ی شکستش اسونه که ریه هاشو سوراخ کنه. لبخند کوچیکی از فکر کردن به اینکه پیش گیری از این اتفاق چقدر میتونه سخت باشه روی لباش نقش بست- مثل اینکه این مرد از پرت کردنشون به اینور و اونور لذت میبرد.
به طرز غیر منتظره ای ، قطره های اشک رو روی گونه ی سردش احساس کرد. وجدان هری کم کم به این باور میرسید که حتی ذره ای از امید ، با گذشتن هر دقیقه به هیچ و پوچ تبدیل میشد.
"حالت خوبه؟" دختر با لحن نرم و نگرانی پرسید.
هری بخاظر صداش یکم پرید ، فراموش کرده بود توی این اتاق کس دیگه ایم وجود داره."ام اره"صدای هری تقریبا میلرزید"حدس میزنم"
"بنظر...بنظر بهت اسیب زد" دختر گفت و نفس لرزانی کشید.
هری سرشو تکون داد ، با اینکه توی اون تاریکی چیزی معلوم نبود.
"خوب میشم" اون دروغ گفت ، دقیقا قبل ازینکه کل بدنشو درد فرا بگیره. همچنین این امر که گلوش کاملا خشک بود رو پنهان نمیکرد، اینکه شکمش خیلی خالی بود و کم مونده بود خودش خودشو بخوره ، اینکه اتاق بی نهایت سرد بود...
"من فقط میخوام ازینجا برم بیرون" دختر زیر لب گفت و تقریبا زمزمه کرد.
"ما ازینجا میریم بیرون ، قول میدم" هری گفت و اتاقو نگاه کرد تا شاید راه فراری پیدا کنه.
ESTÁS LEYENDO
puppet Boy(h.s Au)
Fanfic"عروسک قشنگ من....." این یه تراژدیه غمگینه .. من قراره بمیرم و چیزی اینو عوض نمیکنه! #horror