chapter one

666 66 48
                                    

هری به خودش اومد وقتی قلمو روی صورتش حس کرد. نفساش میلرزید . مچ دستش بخاطر تنگی و ساییدگی طناب زخمی شده بود.

اون خیلی برای مقاومت کردن و تکون خوردن ضعیف شده بود. درست وقتی که تیکه ای از چسب روی دهنش قرار گرفت خودشو تسلیم کرد
.
مردی که ماسک داشت به ناراحتی پسر خندید"اروم باش پسر عروسکی. الان کارم تموم میشه"

اون دوباره خندید و با دیوانگی نیشخند زد .صدای مرد عمیق و تقریبا مثل روبات ها بود و هر کلمه ای که میخواست بگه رو کاملا واضح میگفت.

چشمای مرد زیر ماسک عاج رنگش میدرخشید. بنظر خیلی خوب روی صورتش جا گرفته بود.هربار که میخندید لباش اونو میپوشوند و گود میشد.

زیر اون نور خیلی کم گونه های روی ماسک بخوبی واضح بودند و میشد فهمید که ماسک خیلی سنگینیه.

هری حتی متوجه یه لکه روی گونش شد با اینکه نمیتونست رنگشو تشخیص بده ولی میتونست حدس بزنه چه جنسی داره.

هری برای اخرین و اولین بار دوباره تلاش کرد که مقاومت کنه . مرد دیوانه یه مشت به صورت هری زد .هری بعد از اینکه دوباره بخودش اومد با. عصبانیت لرزید.

هری ورزشکار بود با ماهیچه هایی که دستاشو و شکمشو پوشونده بود. اون حتی از اون مرد قد کوتاه و اعصاب خورد کن جلوش بلند قد تر بود فقط اگه میتونست بلند شه و بایسته_ قطعا اون روانی رو گاز میگرفت. ولی متاسفانه اون خیلی محکم به صندلی بسته شده بود.

"چندبار بهت گفتم با من نجنگ پسر عروسکی؟!"مرد داد زد و هری سعی کرد خودشو از شر طنابا خلاص کنه.

مرد فقط خندید و دوباره شروع کرد اطراف چسب روی ثورت قربانیش رو نقاشی کنه.

صدای غم انگیز یه اهنگ کلاسیک از پشت سر مرد میومد و هریو تا سر حد مرگ عصبانی میکرد.

خیلی تلاش کرد شبی رو بیاد بیاره که دزدیده شده بود ولی حافظش اونو همراهی نمیکرد. قبلش چندین بار مواد کشیده بود و یاداوریش هنوزم یکم افتضاح بود. اون به مهمونی دبیرستان رفته بود ولی این براش غیر عادی نبود. اون یادش میومد وقتی داشت از مهمونی میرفت بیرون تا سوار ماشینش بشه ولی یدفعه خودشو توی یه اتاق تاریک و سرد با یه مرد کاملا روانی پیدا کرد که پشت ماسکش قایم شده بود

"تموم شد.پسر عروسکی"اون با خوشحالی گفت.
اگه اون یبار دیگه پسر عروسکی صداش میکرد مطمعن بود که از دستش میده.

"اهمیت میدی ظاهر جدیدتو ببینی؟" مرد پرسید و هری سرشو با تنفر تکون داد."خب این خیلی بده"

مرد یه اینه دستی رو روبه روی هری گرفت. و هری به چشمای خسته و قرمز یه غریبه زل زده بود. اون دیگه همون هرولدی نبود که شبیهش بود اون دیگه پسری نبود که کلی دوست و یه دوست دختر خوشگل داشت.

اون یه پسر عروسکی بود.

گونه هاش طوری نقاشی شده بود که برجسته و بچگونه بنظر برسه و نقطه های قرمزی روی هر کدوم از گونه هاش بود. خطای نازکی روی گونش کشیده شده بود و کک و مک همه جایی صورتش مشخص بود.

چند قطره اشک از چشمش چکید. از این احساس شکنجه شدن و نداشتن شانس برای مقاومت بدش میومد.اون حتی شروع کرد به فکر کردن به اینکه اگه هیچوقت دوباره خانواده و دوستاشو نبینه چی میشه یا اگه هیچوقت نتونه خودشو به کالج برسونه و برای شغل پزشکیش اماده بشه.اون خیلی سخت کار کرده بود و همش بخاطر یه روانی که میخواست اونو شبیه پینوکیو کنه نابود میشد.

"اوه نگران نباش پسر عروسکی من میدونم تو الان ناراحتی و همش بخاطر اینه که الان یه دختر عروسکی پیشت نیست.ولی اونم داره میاد . وقتی ارایششو برای نمایش کامل کردم هممون اماده ایم.ولی اگه تو به مخالفت ادامه بدی مجبور میشم تورو از نمایش حذف کنم و ازین نمیترسم!"مرد بهش گفت.

هری سرشو تکون داد و قلبش تند میزد. ینفر دیگه هم هست؟ اون تحمل نداشت تا بدونه توی اون ذهن روانی چی میگذره. اب دهنشو به سختی قورت داد و سعی کرد نفسشو بیرون بده ولی اون چسب کاری میکرد که اینکار براش سخت تر و سخت تر بشه.
"من میرم دختررو حاضر کنم ولی قبلش..."مرد دنباله دار و با لحنی پیچیده حرف زد

.
قلب هری توی بدنش سنگینی میکرد. شکمش درد میکرد و دیدش تار بود.

"باید ارایش عروسکیتو کامل کنیم. پس بعدش برای نمایش هرچی زودتر اماده خواهی شد"

خنده های مرد سرد و همچنین وحشتناک بود. هری چشماشو با فشار بست و سعی کرد گریه نکنه چون براش سودی نداشت

"اروم باش . این فقط یذره درد داره" بهش اطمینان داد.

هری سرشو با مخالفت تکون داد . اون الان خیلی عصبانی بود و خیلی ترسیده بود اونم در یک لحظه.
"میشه انقد مثل بچه های سه ساله گریه نکنی؟ ارایشت خراب میشه.! کسی که ارایشت کرده خیلی روی این کار کرده. اینو میفهمی؟"

اون تفنگ چسب داغشو برداشت و سر داغشو کف دستای هری فشار داد. چسب داغ روی دستش میریخت و باعث میشد اون از درد چسبو گاز بگیره. درد تموم چیزی بود که حس میکرد و دنیای اطرافشو تارتر و تار تر میکرد. سعی کرد دستشوبکشه ولی فایده ای نداشت. مرد دوباره با مشت به صورتش زد.

هری زیر چسب به سختی حرف میزد و صدای نا رضایتی و درد رو میشد ازش شنید
"خفه شو" داد زد و یه سیم برداشت و جلوی چسب داغ گرفت.

تهری سرشو از درد به عقب برد. نفساش سنگین و دیدش مبهم بود بخاطر دردی که سرتاسر بدنش حس میکرد. گلوش احساس خشکی میکرد و سعی کردروی هرچیزی غیر از چسب داغ تمرکز کنه ولی بازم داغی اون ماده شیمیایی مغزشو مختل میکرد.

مرد چسب رو روی دوتا دستاش ریخت قبل از اینکه کفشای تهریو از پاش در بیاره و روی اناهم با عجله چسب داغ بریزه و با سیم اونارو بهم متصل کنه.
"اگه این کار نکرد باید یه روش دگرو امتحان کنم. یه روش خیلی وحشتناک و دردناک تر! پس حتی فکرشم نکن که درشون بیاری"مرد هشدار داد و بینی هریو بازی گونه لمس کرد.
چشمای هری با خشم و نفرت پر شده بود . بازوهاش به جلو اومدن در حالی که دوباره سعی کرد از طنابا خلاص بشه.
"خب میرم کار دختر عروسکی خوشگلمو تموم کنم" مرد با ذوق و هیجان گفت قبل ازینکه ازون اتاق تاریک و خالی محو بشه.

خب این یه داستان کوتاه و قشنکه که گفتم بنویسمش👀 نظر؟
All the live xoxo

puppet Boy(h.s Au)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora