میدونم من میتونم باهاش مبارزه کنم زندگیمو نباید سخت بگیرم فقط یه بار
_هری استایلز...
جغد شب بیدار شد عالیه...
رومو طرف تلویزیون کردم و به صورتش خیره شدم
"دیگه چیه فکر کنم کافی باشه..."
_میدونی اگه شر اون یکی هم کم کنی دستمزد خوبی گیرت میاد.
به دستام نگاه کردم دستای قاتل....آره من یه قاتلم قاتل انسان ها بدتر از هر چس تروریسمِ...
آره من هری استایلز من پادشاه دوزخی...اسم واقعیم اینه
پادشاه دوزخی
همون طور که به دستام خیره بودم گفتم
"کارش چیه؟اسمش...جنسیتش...سنش...و در آخر آدرسش...
جغد_کارش فوضولیه داره تو کاخم سرو صدا میکنه نیم وجبی...پوزخند تلخی زدم واقعیت همه ی کله گنده ها هیولاهایی که اسمشونو آدم گذاشتن
سیگارمو از روی میز روبه روم برداشتم و یه دونه برداشتم و گذاشتم رو لبم و گفتم"هه پسر باز از دست یکی که داره کثیف کاریاتو لو میده ناراحتی..؟
جغد چشماشو چرخوند و گفت"این یکی دیگ داره میره رو اعصابم احمق....۰
فندکمو از توی جیبم برداشتم و وزیر سیگارم گرفتم و روشنش کردم
و پک عمیقی زدم و از زیر چشمای سبز تیزم بهش نگاه کردم
جغدگفت
_اوهههه پسر اون چشمای لعنتی تو این طوری نکن حتی از پشت تلویزیون هم جذابن خدا میدونه چرا دختر نشدی!!!
عصبانی غریدم"خفه شؤ جغد لعنتی وگرنه همراه با فوضولت میام میندازمت تو جهنم.."
جغد خنده ی رو اعصابی کرد و گفت_ اوه بیخیال شیطان برای بردن تو مطمعنن اول میاد اینو ک دیگ خودتم مطمعنن باید بدونی نه؟"
اون لعنتی داره راست میگه خود شیطان شخصا برای بردن من میاد به هر حال پادشاه دوزخی بودن ضیان هایی هم داره گرچه برای من مهم نیست من که از اول میدونستم که این اتفاق میوفته
من حتی بعضی شبا تو تنهاییم بوسه ها و نفس های عمیقشو زیر گلوم حس میکنم انگار داره لحظه شماری میکنه تا لقمه ی چرب و نرمشو به دست بیاره من لقمه ی شیطانم اینو میدونم و اعتراضی ندارم
جغد_پسر گفتی میخوای انجامش بدی یا نه ؟؟؟
پک عمیق تری به سیگارم زدم و گفتم"معامله رو تو دفتر کار میکنن نه تو خونه اونم پشت تلویزیون ."
جغد_اوه آره یادم نبود تو خیلی رو کارت حساسی.
بهش خیره شدم و گفتم"گفتی اسمش چی بود؟"
لبخند شیطانی زد و گفت"لویی...لوییس ویلیام تاملینسون.."
"اسمش جالبه مشخصاتش چیه؟."
_بیستو خورده ای سالشه فکر کنم ۲۲ پسر قد بلند قیافه فک مستطیلی چشمای آبی دماغ کوچیک موهای بور طلایی قهوه ای....
آره پادشاه دوزخی فکر میکنه مشکی برای بدنش لازمه برای همین موهاشو مشکی کرده موهای بلند و فرشو
که نرمیشون مثل پر قوعه
سرمو آروم تکون دادم یک دفعه موبایلم تکون خورد.
بهش نگاه کردم
جغد_فکر کردم شاید دوست داشته باشی قیافشو بیینی برا همین برات فرستادمش...
تلاویزیونو بدون این که چیزی بگم خاموش کردم و پک عمیق تری به سیگارم زدم و توی ایمیلام رفتم و عکسارو باز کردم:
پسر جذابی بود و زیبا واقعا زیبا حیف عمرش کمه وگرنه...
لبامو کج کردم و زمزمه کردم"لوییس تاملینسون پادش دوزخ داره میاد..."................
سلام
لازمه چیزی رو یاد آوری کنم یا همتون خوب میدونید یه نویسنده انتظارش چیه؟؟؟
خوب گوش کنید این یکی مثل کتاب قبلی نیست من التماستون کنم
داستانو میخواید
ووت و کامنت نذارید شرمنده اخلاق ورزشکاریتون میشم
خودم این داستانو خیلی دوست دارم و همین طور تمام داستانامو
من آدم پر توقعی نیستم ولی بدونید وقتی کسی برام مایه بزتره من واسش مایه میزارم
حرفام تموم شد ووت خالی هم کار ساز نیست
ووت و کامنت
حرفام تموم شد موفق باشید و اون یکی کتابم بخونید
Bye...
ESTÁS LEYENDO
Remember My Life...(zarry,by Raphael.shagha)
De Todoفقط کافیه یادت بیاد... چرا یادم رفت ما.. زندگیمونو یادته.. نه این شروعش بود... چرا باید پایانش بد باشه دل منو شکست من بلند شدم ولی قلبم نمیتپه بیا پیشم یادت بیاد زندگیمونو بازی سرنوشت. چرا بد تا کردی بگو پیشم میای. بیا تو رویام بیا...