لویی تقریبا پرید وقتی صدای تق تق آروم در استودیو رو شنید ، بندهای انگشتاش بخاطر فشاری که روی میز برش می اورد سفید شده بودن ، سعی کرد نفس عمیقی بکشه و لبخند بزنه ؛
برگشت و به لیام که با شیطنت سرش رو از لای در اورده بود داخل نگاه کرد ،اون مردد بود که بیاد داخل و باعث بشه خلوت لویی بهم بخوره.
"اشکال نداره ، بیا داخل ، فقط داشتم این طرح رو برش میدادم."
لویی لبخندی زد و دسته ی بزرگ پارچه های بریده شده رو گذاشت پایین ،
لیام با قدم های بلند اومد داخل و به میزی که روش پر از پارچه های عالی و ورقه های الگو بود نزدیک شد.لیام هیچ نظری نداشت که لویی با این پارچه ها چیکار میکنه ولی میتونست زیباییه جنس ها و رنگهایی که لویی برای هم انتخاب کرده بود رو ببینه.
لیام دستشو دور شونه های لویی انداخت ، لویی آه کشید و خودشو به لیام تکیه داد.
"خوب پیش میره؟"
لیام آروم پرسید.
" خب ، همه چی داره خوب پیش میره ، اما از دخترا خواستم بپرسن ، چون من یه مدل مرد میخوام اما اونا کسی رو نتونستن پیدا کنن ، و الان مجبورم خودم بگردم ، ولی وقت ندارم و فکر نکنم کسی هم راضی بشه.."
"ببین لویی ، میدونی که زین میتونه این کار رو برات انجام بده ، یا من؟ "
لیام پیشنهاد داد ، چون متنفر از اینکه دوست صمیمیش رو کلافه ببینه ،
" میدونم لی و ممنونم ، اما برای این چیزی که من طراحی کردم ، زین خیلی کوتاهه و تو هم خیلی برای این کت عضله ای هستی "
لویی آه کشید وقتی سمت مانکنی رفت که لباس ناتمومش تنشه.
" من یه آدم قد بلند و لاغر نیاز دارم"
"چرا تو تیم بسکتبال دنبال یه نفر نمیگردی؟ "
لیام دوباره پیشنهاد داد و نوک انگشتاش رو روی میز کشید ،
" هانا از رابین پرسید اما مسابقه ی اونا دقیقا روز کت واکه ، پس هیچ کدومشون این کار رو انجام بدن "
لویی توضیح داد.
" اما الان باید برگردم سره کارم "
اینو گفت چون دیگه نمیخواست درمورد اون موضوع حرف بزنه چون باعث میشد استرسش بیشتر بشه.
" باشه لویی ، پس من تنهات میزارم "
لیام گفت و دستش رو روی شونه ی لویی گذاشت.
YOU ARE READING
Fading || L.S | Complete
Fanfictionلویی درباره ی زیبایی میدونه ، ترکیب رنگ ها و جنس های مختلف که حس ظرافت رو درون آدم ها بوجود میاره. اون این ترکیب رو هر روز تو لباسی که طراحی میکنه وقتی که داره تو دانشگاه فشن درس میخونه به وضوح میبینه ، برش لباس ها ، رنگ پارچه ها ، پیچیدگی طرح ها ،...