لویی به اون پسره فکر میکنه وقتی که داره به کلاس بازاریابیش میره، به اون پسره فکر میکنه وقتی پشت میزش نشسته، به اون پسره فکر میکنه وقتی یه گزارش رو مینویسه، به اون پسره فکر میکنه تا وقتی که زنگ بالاخره به صدا در میاد و پایان کلاس رو اعلام میکنه.
لویی میتونه اون رو توی لباساش تصور کنه،اونجوری که اون شلوارای نخیه راه راه روی پاهای بلند و باریکش عالی بنظر میرسه، جوری که کاپشنا کاملا فیت و مناسبشه.
اون کامل و عالیه و لویی تصمیم میگیره به کافه بره تا پیداش کنه. وسایلشو جمع میکنه و لپ تابشو زیر بغلش میزاره قبل از این که از کلاس بیرون بره.
سالن شلوغه و لویی احساس نا امیدی میکنه وقتی سعی میکنه از بین جمعیت رد شه.
وقتی بالاخره به کافه میرسه جلوی در ورودی وایمیسه و به اطرافش نگاه میکنه.
زین و لیام رو میبینه، میره و با اون ها میشینه تا پسر مو فرفری پیداش شه. لویی میدونه که اون پسر حتی ممکنه به کافه نیاد، اما ارزش امتحان کردن رو داره
تازه می خواست شروع به حرف زدن کنه که یه صدای خنده آشنا رو شنید. سرش رو چرخوند.یه پسر از خنده سرشو به عقب خم کرده بود، مسلما همون پسر مو بلوند این خنده رو به وجود آورده بود. اونا رو به روی همدیگه روی یکی از میزا نشستن، پسره دست بزرگشو به طرز مسخره ای روی دهنش گذاشته بود و سعی مسکرد خفه شه و نخنده و شونه هاش ازشدت خنده میلرزیدن. گوشه لبه لویی به خاطر بامزه بودنش بالا میره .
لویی از جاش بلند شد و به طرف میز اونا رفت. وقتی که نزدیکشون شد، لهجه ی ایرلندی غلیظ پسر مو بلوند رو میشنوه که جملشو با ک* (😐cunt) تموم میکنه .
پسر مو خرمایی دوباره میخنده اما وقتی متوجه شد لویی داره نزدیک میشه سرجاش، با یه نیشخند خشکش زد
لویی یه لبخند مودبانه زد و پسر مو بلوند سرشو چرخوند تا ببینه پسر مو خرمایی به کی زل زده. وقتی لویی رو دید ابروهاش بالا رفت."هی"
لویی به ارومی گفت و صندلی کناری پسر مو بلوند رو بیرون کشید و روش نشست.
دهن اون پسر خوشگل هنوز همونجوری بازه و ابروهای اون مو بلونده تقریباً به موهاش رسیده(یعنی خیلی تعجب کرده😂).بنظر لویی یکم عجیب و بی ادبانه است که همینجوری یکدفعه ای بدون مقدمه کناره یه غریبه بشینی ولی اون فقط یه لبخند مودبانه زد.
" ببخشید که مزاحم ناهار خوردنتون شدم، فقط می خواستم ببینم یک دقیقه وقت داری؟ "
لویی از پسر مو فرفری پرسید. پسر اب دهنشو قورت داد قبل از اینکه سرشو تکون بده
" البته...چیزی شده؟"
صداش اروم و بَمه و بنظر میرسه از جایی عمیق از درونش بیرون میاد. ولی تو صداش یه ملایمتی وجود داره و خشن نیست.
یه لبخند خجالتی زد، یکی از چالاش مشخص شد، و به لویی منتظرانه خیره شد.
YOU ARE READING
Fading || L.S | Complete
Fanfictionلویی درباره ی زیبایی میدونه ، ترکیب رنگ ها و جنس های مختلف که حس ظرافت رو درون آدم ها بوجود میاره. اون این ترکیب رو هر روز تو لباسی که طراحی میکنه وقتی که داره تو دانشگاه فشن درس میخونه به وضوح میبینه ، برش لباس ها ، رنگ پارچه ها ، پیچیدگی طرح ها ،...