یک. سبز دشت کوهی

185 20 4
                                    

پانزدهم دسامبر : ۲۰۵۸
شاتل تحقیقاتی شرودینگر

  زمان بیش از اون‌که یک کمیت فیزیکی باشه، یک قرارداد بین آدم‌هاست. روزها، ماه ها، سال ها، ثانیه ها، همه مفهوم هایی هستن که ما آدم ها برای منظم کردن دنیای بی نظممون ساختیم.
تئوری ها بی‌شمارند. هیچکس هم نمیتونه پیشنهاد بده که کدوم تئوری بهتر از کدومه و کدوم احمقانه تر. همون‌قدر که بی‌نهایت مفهوم واقعیه، اتم هم واقعیه.
  اما بعضی چیز ها ثابتند، مثل فاصله ی ما تا زمین. هر چه‌قدر هم بخوای نمیتونی برداشت کنی فاصله‌ی ما تا زمین غیر از 7.482 واحد نجومی که رو صفحه ی نمایش جلوی روم به نمایش در اومده باشه. و این زیبایی منطقه
  جایی میلیون ها کیلومتر دور تر واقعیت من میخنده. تیله ی سبزآبی من شناور میان فضا و زمان، با میلیون ها که روش زندگی میکنند. اونجا با خیابون ها و شهرها و جنگل هاش شناوره. جایی  که می‌تونم با هزا بالاخره روی زمین سفت و محکم پا بذارم، دستاشو محکم فشار بدم و نفس بکشم. هوای واقعی، نه مزخرف تهویه‌شده، مصنوعی و مرده.
  هری مثل همیشه در حال زمزمه‌ی یک آهنگ فرانسوی قدیمی وارد اتاق شد. اولین چیزی که می‌بینم چشماشه؛ چشمای سبز مواجش، مثل علف های توی دشت، حرکت می‌کنند، میچرخند به دور اتاق، به دور من. توشون غرق می‌شم. مثل سیاره‌ی سبزم زمین منو در بر می‌گیرن، همه چی سبز می‌شه، مثل رنگ چشماش، مثل رنگ فکراش، مثل رنگ کیهان.
سلام می‌کنه بغلش می‌کنم، می‌خنده
-بهتره به کارت برسی لو. چیزی نمونده تا به به مرز های منظومه شمسی برسیم و سفرمون تموم شه.
+خودت بهتر میدونی که این تازه اولشه.
هری بازهم می‌خنده.

یازدهم سپتامبر ۲۰۵۳ ساعت ۳:۱۱ صبح
رصدخانه‌ی (ISU (international space union . جزایر سلیمان جنوب اقیانوس آرام.

  روبی چیز زیادی برای از دست دادن نداشت. و همین بود که بهش احساس آزادی می‌داد. یک کمونیست و نئو-هیومنیست تمام عیار بود. برخلاف خیلی از آدم ها به برابری بین هوش مصنوعی و هوش انسانی اعتقاد داشت. سعی می‌کرد برای بقیه‌ی آدم ها قابل درک باشه و در عین حال خودش باشه. اما این حتی در ۲۰۵۰ هم غیر ممکن بود.
در نوزده سالگی سرور ISU رو هک کرده بود. دو هفته بعد به استخدام آنجا دراومد. غذا رو محل کارش می‌خورد. و لباس های کهنهی پارتنرش را میپوشید. و هر جا که میشد میخوابید.
اون شب قرار نبود بخوابه. باید مدار حرکت یک ماهواره‌ی قدیمی از ۲۰۱۵ رو آنالیز می‌کرد.
و ناگهان موج های رقصان روی صفحه نمایش غافلگیرش کردند.
_ _
_ _ _
_ _ _ _ _
_ _ _ _ _ _ _
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
...
روبی تنها شاهد بزرگترین حادثه‌ی تاریخ بشریت بود.

سه ساعت بعد.
اقیانوس پخش می‌شد به دور ساحل. ساحل رو قورت می‌داد و دوباره به بیرون تفش میکرد.  و این دوباره و دوباره تکرار می‌شد. روبی بین هیچکدام از این موج های کوچیک فرق بذاره و در عین حال می‌دونست که این ها فرق دارند. چه فرقی؟ تفاوت در جزییات. چیزی که هیچوقت مغز کلی بین انسان درکش نمی‌کرد.
و ساحل بازم هم توسط اقیانوس بلعیده می‌شد. و اقیانوس باز هم توسط زمان، و زمان هرگز بلعیده نشد.
زمان تنها چیزی هست که می‌تونه همه چیز رو ببلعه، انسان ها، موج ها، افکار و حتی این کشف عظیم رو.
روبی به یک‌نفر از اون سیاره فکر می‌کرد. کسی که همنوعانش اون رو هم یک بیگانه میدونستند. مثل روبی بین انسان ها. بیگانه ای بین بیگانه ها.
احمقانه به نظر می‌رسید.
روبی هیچوقت این‌قدر احساس تنهایی نکرده بود مگر بعد ازاینکه یک تمدن بیگانه رو کشف کرده بود.
حالا دیگه غریبه ای بین یک ملت نبود، غریبه ای بود بین دو ملت.
به یاد دوران دبستانش می‌افتاد. زمانی که هنوز توی دمشق زندگی می‌کرد. قوانین رسمی جهان. دیگه جنسیت نمی‌شناختن. اما هروقت به بچه ها می‌گفت امروز احساس مرد یا زن بودن می‌کنه صدای خنده هاشون بلند می‌شد. توی دستشویی مدرسه گیرش میانداختند و کتکش میزدند. و روبی هیچوقت جرئت نمی‌کرد به کسی چیزی بگه. غریبه ای بین دوجنس. غریبه ای بین دو تمدن.
توی دبستان فقط یک دوست داشت. ولی اون و پدرهاش توسط افراطی های هموفوبیک کشته شدند و روبی باز هم تنها موند. از اون روز به بعد ورزش رو جایگزین آدم ها کرد. همیشه وضع به همین منواله، توسط یک انسان ضربه می‌خوری، سعی میکنی از کثافت آدم ها دور بشی و به یکی از آثار جانبی تمدن رو میاری: هدف دادن به زندگی.
بعد از مدرسه شروع می‌کرد به دویدن دو  تا دور دمشق و شب ها برمی‌گشت خونه.
تا اینکه پدر و مادرش از هم جدا شدند و اون با مادرش به آلمان برگشت. آپارتمانشون یک استخر بزرگ داشت و روبی شنا رو جایگزین دو کرد.
آب تنها حس خالص برای روبی بود. آب مرزی بود بین دو دنیا: جامدات و هوا. و آب تجربه ی آشنایی بود.
وقتی شناوز توی آب حرکت می‌کرد انگار میلیون ها همنوع نوازشش می‌کردند و مانند سرود های مذهبی می‌خوندند:
ما توییم، تو خدایی، و ما همه خداییم.
روبی شناگر قطره ای بود بین اقیانوس، بخشی از آب و در عین حال جدا از آب.
آب خونه روبی شد، و براش مدال های المپیک رو به ارمغان آورد. و ممکن بود به زودی باعث بشه به فضا بره.
شاید اونجا می‌تونست مردمی رو ببینه مثل خودش، بدون جنسیت، بدون دغدغه.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Sep 02, 2016 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Him in between ( Larry Stylinson )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora