part2

61 3 1
                                    

ساعت ۹شده بود من تقریبا سه چهارتا خیابون رو تموم کرده بودم و نوبت به بهترین خیابون شهر لندن رسیده بود
هرروز به امید این خیابون کارمو ادامه میدادم..عاشق این خیابون هستم..همه تو این خیابون از افراد مشهور هستندو البته پولدار...
هتل ها و رستوران هایی که اینجا هستند واقعا دیدنیه
همیشه ارزو داشتم تو یکی از خونه های این خیابون زندگی کنم...لیموزین ها..کافه ها..فروشگاه ها..ااههه خداا
من حتی یه بار یکی از مدل های ویکتوریا سکرت به اسم باربارا پالوین رو هم تو این خیابون دیدم...اون شگفت انگیز بود من دربرابر اون مثل یه بدبخت بیچاره بودم..
بگذریم..دوباره سوار دوچرخه شدم و رفتم دو در اون خونه های اشرافی اون خیابون رو هم که تموم کردم ساعت حدود ۱۱ شده بود و من خیلی خسته و گرسنه بودم اخه حتی وقت نکردم که صبحانه بخورم به یه کافه کوچیک تو دوتا خیابون پایین تر رفتم و یه قهوه سفارش دادم .جَک دوچرخمو هم زدم پایین و به دیوار تکیش دادم و مشغولخوردن قهوم شدم
داشتم قهومو میخوردم که یهو دیدم یکی از اونور خیابون دوید اومد اینطرف و خیلی سریع در یک چشم بهم زدن اومد سوار دوچرخم شد و رفت
قهوه پرید تو گلوم و زدم زیر سرفه یه نفر از میز بغل اومد زد پشتم و بهم اب داد پول قهومو گذاشتم رو میز و دویدم تو خیابون و داد میزدم ولی فایده ای نداشت مردم بهم میخندیدن...اونا نمیدونستن من با همین دوچرخه خرج خودم و خواهرم و مادربزرگم که تو یه شهر دیگست رو میدم...

Silence Scream Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ