part7

45 5 0
                                    

ونسا رو از خواب بیدار کردم و بعد از اینکه به مدرسه رفت رفتم دفتر روزنامه تا ازشون دو ساعت مرخصی بگیرم و برم دوچرخه جدید بخرم
اونا بهم گفتن که نمیشه روزنامه رو سر ظهر تحویل داد:/
بنابراین امروز بیکارم
رفتم دوچرخه فروشی و تلاش کردم یه دوچرخه نسبتا ارزون انتخاب کنم اخر سر هم یه دوچرخه مشکی خریدم و رفتم خونه یکم خونه رو مرتب کردم و غذا درست کردم(زن زندگی:/)
رفتم تو اتاق ونسا ولی دلم نیومد پوستراشو بکنم و بزنم تو اتاق خودم
واسه همین رفتم و چندتا از عکساشونو دانلود کردم و گذاشتم بک گراند گوشیم
خیلی عجیب بود اخه من تا به حال ازشون خوشم نمیومد ولی از وقتی از نزدیک دیدمشون *-* به قول ونسا من یه فیک دایرکشنم که فقط از روی ظاهر دوسشون دارم
البته به نظرم لازم نیست باطنشون رو بشناسیم چون
۱- به ما مربوط نیست که اونا چی میخوان و چی فکر میکنن
۲-ما که قرار نیست باهاشون زندگی یا ازدواج کنیم که لازم باشه بشناسیمشون
به هر حال من هرچقدر هم از قیافشون خوشم بیاد ولی هیچوقت حاضر نمیشم براشون گریه کنم یا خودزنی کنم:/
اونا چندتا پسر پولدار عوضی هستن که با اون قیافه جذاب و کیوتشون دخترا رو گول میزنن -_-اه اعصابم خورد شد..
رفتم و همه ی عکساشونو پاک کردم دوباره(خوددرگیری داره بچه:/)
اصن به نظرم باید یه جوری فکر اینارو از کله ونسا بندازم بیرون چون اونا الگو و ایدل خوبی واسش نیستن:/
من چقدر احمقم که با یه بار دیدنشون رفتم عکسشونو گذاشتم بک گراندم-_-

Silence Scream Where stories live. Discover now