دوباره یه صبح دیگه
سوار دوچرخم شدم و بعد از تحویل دادن روزنامه های خانوم ماریا و اقای پیت به خیابون موردعلاقم رسیدم
اوه اینجا چه خبر شده؟چقدر ماشین اینجا هست
جلوی این هتل که معمولا خلوت بود
دوچرخمو به یه درخت ((((قفل)))) کردم و رفتم که ببینم چه خبره
-هریییییی
-اووهوووویییی
-جییییییییغغغغ
-نایل نااایل ناااااااایییللل
-لیام توروخدا بهم امضا بده
-لویی با من هم عکس بگیرپس اونا اینجا میمونن...اگه ونسا اینجا بود چقدر ذوق میکرد..
اوه یادم اومد که باید روزنامه هارو بدم خیر سرم:/
ای کاش شغلم یه جوری بود که تو این هتل کار میکردم و سلبریتی هارو هرروز میدیدم
اونوقت کلی حرف داشتم تا واسه ونسا بزنم و اتفاقای روزمرمو تعریف کنم
به خدا پاهام شکست از بس هرروز پدال زدم:| البته این چیز بدی هم نیستا چون من دیگه به باشگاه رفتن نیاز ندارم و بدنم کاملا رو فرمه
تو همین فکرا بودم که موج جمعیت منو با خودش برد:/
بعد از اینکه از اون جمعیت نجات یافتم و روزنامه هارو تحویل دادم رفتم به همون کافه همیشگی
گوشیم زنگ خورد
"ویلماااااااااا "
صدای رز بود که پشت تلفن داشت جیغ میزد
"زهرررر ماااااااارررر چتههه؟"
"من همین الان وان دایرکشن رو دیدم"
"واقعا؟منم الان اونجا بودم ولی ندیدمشون "
"کجایی الان؟"
"کافه فلان(خو اسم کافه های اونجارو نمیدونم:/)
"الان نیام اونجا "۵ دقیقه بعد رز اومد همدیگرو بغل کردیم و اون کیک سفارش داد
YOU ARE READING
Silence Scream
Fanfictionهمیشه فکر میکردم هری به خاطر گریم خوب به نظر میاد... ولی اون روز که دیدمش...*-*