مثل همیشه ساعت ۹ صبح از خواب بلند شد و سریع یه دوش گرفت و یه پیرهن ساده از تو کمد دراورد و پوشید و با بی حوصلگی یه خط چشم زیر چشمای قهوه ای رنگش کشید و موهای بلند و سیاهش هم ریخت دورش و گوشیشو ورداشت و رفت پایین تو اشپزخونه مثل همیشه یه فنجون قهوه بدون شیر و شکر خورد و بعد رفت سوار ماشین شد و ماشین رو روشن کرد و ضبتو بلند کرد و با آهنگ زمزمه میکرد.....
Baby listen please I'm not on drugs I'm not on drugs I'm just in love .....
به جلو نگاه میکرد چون نمی خواست الان اون خاطرات مسخره رو که با دیدن اون ساحل به یادش میورد ببینه، تلفنش زنگ خورد به صفحه گوشیش نگاه کرد و ناخودآگاه یه لبخند رو صورتش نقش بست . ضبتو کم کرد و گوشی رو جواب داد .
"سلام " مثل همیشه اروم حرف میزد جوری که خودش هم بزور میشنید.
"سلام عزیزم .....میدونم سرت شلوغه ولی فقط خواستم حالت رو بپرسم " اون مرد پشت خط با نگرانی اینو گفت .
" همم.....من خوبم " با همون لحن سرد همیشگیش جواب داد . خب اون نمیخواست اینجوری باشه اون واقعا دلش نمی خواست اینجوری جواب بده ولی آدم ها ، زمان و خیلی چیزای دیگه قلب اونو یخی کرده بودند.
"اممم خوبه .....خب بهتره دیگه مزاحمت نشم فک کنم سرت شلوغه" با استرس اینو گفت .
" اره باشه ....خدافظ" سریع گفت و گوشی رو پرت کرد رو کیفش . خم شد و از داشبورد یه سیگار ورداشت و گذاشت گوشه لبش و روشنش کرد بعد پنجره رو کشید پایین و همه دودها رو از ریَش داد بیرون .
به چراغ قرمز رسید به دور و اطراف نگاه کرد به اون خیابون که هر روز ازش رد میشد و براش پر از خاطره بود ....
خاطرات خوب، خاطرات بد ....چراغ سبز شد و سریع حرکت کرد و یه نفس عمیق کشید و سعی کرد اون خاطرات رو از ذهنش دور کنه الان وقت گریه کردن و مرور خاطرات بی مصرف نبود .
بعد ۱۰ دقیقه رانندگی رسید به سرکارش ، یه ساختمون بزرگ شیشه ای بود سیگارش رو خاموش کرد و پیاده شد به ساعتش نگاه کرد و فهمید دیرش شده سریع ماشین رو قفل کرد و قدم هاش رو سریع تر کرد و رفت سمت ساختمون حواسش به جلو نبود که یهو یکی بهش خورد و افتاد زمین یعنی دقیقا روی اون طوری که صورتاشون یکم با هم فاصله داشت .....
و اینجوری بود که اون برای اولین بار اون رو ملاقات کرد ...................
Hmmm.....fek nakonm kac betoone hads bezane in yaroo ki bood :"/
Vote va cm yadetoon nare ♡
DU LIEST GERADE
EVERYTHING IS BLUE
RomantikYou were red....... and you liked me because I was blue...... But you touched me........ and suddenly I was a lilac sky........ Then you decided purple just wasn't for you!!! اون قرمز بود و من آبی...... و وقتی فهمید بنفش دوست نداره احسا...