"Empty"

18 3 0
                                    

دیوار سفیده روبروم پر بود از تصاویر خاطراتی که به یاد آوردنشون باعث فرو ریختن قسمت پیشتری از وجودم میشدن.
دیگه دردی احساس نمیکردم و یه خلاء بزرگ کله وجودم رو گرفته بود.
تنها چیزی که تو ذهنم داشت میچرخید این بود که: چرا من؟ چیکار کردم که لیاقت اینو داشته باشم؟ البته زندگی انصاف نیست هیچ وقت نبوده.
با صدای بلند باز شدن در و برخوردش با دیوار پشتش از جا پریدم، سه نفر جدید؟ با صدایی که از ته چاه میومد ازشون حواهش کردم :( لطفا، نزدیکم نشین، خواهش میکنم، من خیلی خستم)؛ ولی اونا انگار که صدای منو اصلا نشنیدن با پوزخنده لعنتی که داشتن بازم به سمتم اومدن و با هر قدم اونا به سمتم بیشتر تو دیوار پشتم فرو میرفتم که فقط درد بیشتریو بهم تزریق میکرد.
چقدر احمق بودم که فکر میکردم لیاقت بهتر از اینا رو دارم..













پارت اول ، البته قسمت های بعد بهتر خواهد شد ، لطفا بخونید و نظرتون رو بهم بگید :)))

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 20, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

"The Wicked"Z.MWhere stories live. Discover now