با بی حالی تمام اسپری رو فشار میدادم...
ابی..سبز...قرمز....
تو انتهای اون کوچه....تنها بودم و برای خودم دیوارو رنگ میکردم و طرح مینداختم...
من عاشق رنگ هام....
میترسیدم یکی بیاد خفتم کنه...
از افکار خودم خندم گرفت و ب نقاشی کردن ادامه دادم....
ک ی سایه دیدم ...
برگشتم عقب از ترس چشمامو بستم و فقط اسپری میکردم سمتش...
وقتی باز کردم ..دیدم ی پسره ک ی جعبه پیتزا گرفته جلوش و جعبه کاملا خراب شده...
:-هعییی تو پیتزامو خراب کردی...
بهش نگاهوکردم و پوزخند زدم...خیلی جوجه بود...چشمای روشن و موهای طلایی...بدجور هات بود ...وقتی دیدمش ناخواسته لب پاینیمو گاز گرفتم اون باعث میشد گرمارودی بیشتر حس کنی .... مخصوصا من ک نازه کلاب و ترک کرده بودم و شلوارک برآمده شده بود ...و فک کنم ب گربه های ماده ام میتونستم حس داشته باشم ...و چرا دارم نقاشی میکنم؟
چون فقط میخوام آروم شم
ی پوزخند زدم و گفتم
:-میخواستی وسط نقاشی کردنم نیای..
:-تو باید برام ی پیتزایی دیگه بخریی
:-ن من مجبور نیستم..
:-چرااا تو پیتزامو خراب کردییی
:-میخواستی نگیریش جلوت
:-تو داشتی رنگ اسپری میکردی روم و من از خودم دفاع کردم
:-میخواستی از کوچه من رد نشی
:-کوچه مطعلق ب تو نیست ..ی جای عمومیه برای عبور و...
بحث من باهاش بالا گرفت...ی پوزخند زد و گفت:
هه تو خیلی بزدلی ...میخواستی از خودت با اسپری دفاع کنی ...کوچولو حندید
ی پوزخند زدم..
-:من بچم؟
-:ارهههه
اسپری رو انداختم زمین ...و رفتم سمتش...خیلی خیلی بهش نزدیک شدم...
چشاش از تعجب گرد شده بودن...
یقشو گرفتمو کشیدمش تا ته کوچه و پرتش کردم سمت دیوار....
:-هعییی چیکار میکنی..
:-من کوچولو ام نه پوزخند زدم و ادامه دادم حالا نشونت میدم بیبی
کمربندم رو باز کردم ....
با تعجب بهم خیره شده بود..
کمربندمو در اورد ویکی از دستای پسره رو ب لوله گاز بستم ...
و یقه لباسشو گرفتم و تو تنش جر دادم...
:-هعی عوضی داری چیکار میکنیییی.....
:خفه شوووو
:-ولممم کننننن....
یدونه زدم تو گوشش...خفه شو گفتم ....
شلوارشم از تو پاهاش کشیدم بیرون...
فاک ...چ بدن سفیدی داشت...
یدونه محکم زدم رو کونش...
جیغ زد...
با ی تیکه از لباسش دهنشو بستم ...خیلی شل...
کشیدمش رو زمین و پاهاش رو باز کردم و نشستم بینشون ...شلوار خودمم تا زانوم کشبدم پایین...
:-یکی اینجا نیاز داره ک ادب بشه....
پسره محکم تقلا میکرد و سعی داشت دستشو ازاد کنه...ی نیشخند زدم...بهش خیره شدم...فاک اون عالی بود....
خم شدم روش و نوک سینه هاشو لیس زدم
و زبونمو ب طور دایره ای رو نوک سینش میچرخوندم
صدای ناله هاش بلند شده بود..
-:ایییی
گازش گرفتم و اون جیغ کشید..
یه پوزخند زدم...
انگشتمو کشیدم روی سوراخش...
اماده ای بیبی ....
با چشاش التماسم میکرد....
خودمو روش تنظیم کردم و تا ته محکم واردش کردم...صدای جیغش بلند شد....
:-اهههههه شتتتتتتت اییییییییی
محکم ب خاکای رو زمین چنگ میزد ...خودمو اروم تکون دادم
فاک لعنتی خیلی تنگ بود.
+:فاک
به بازو هام چنگ میزد و ناله میکرد...
حرکتمو توش سریع تر کردم...
روناشو گرفتم و محکم بالا پاینش میکردم...پارچه رو دهنش افتاده بود و صدای ناله هاش محیط رو پخش کرده بود...
دستمو رو دیکش حرکت دادم...
اروم اروم اروم..
ناله هاش بدتر شد...
:-ایییییی اه
از شدت تحریک شدن داشت باهام همکاری میکرد..
از بدنش میتونست بفهمی اون باکری و این اولین تجربه من با ی پسر ...
انگشتمو تو دهنش کردم و اونم لیسش زد...صدای برخوردش به بدنم بدجور تو محیط پخش شده بود و با صدای ناله هاش هماهنگی خاصی ایجاد کرده بود...
حرکتمو تند تر کردم ک یهو ناله هاش شدید تر شد..
-:اهههه فاکککک
فهمید پروستاتش رو پیدا کردم ...تند تند ضربه میزدم واون فقط گریه میکرد ..یعنی فقط چند ثانیه همراهبم کن...کم کم احساس کردم نزدیکم ...درش اوردم...ناله کرد
-:اه
دیکمو رو دیکش حرکت میدادم و رو خود دیکش اومدم
+:فاک..
چند ثانیه سست بودم از گرمای کام سفید من که آروم روی پاهای سفیدش میریخت و ی تضاد هم رنگ ایجاد کرده بود اومد-:اهههه
دستشو باز کردم و کمر بندمو بستم و شلوارمو پوشیدم.
رو زمین بی حال افتاده بود و از درد ناله میکرد....و تمام گونه هایش مرطوب از اشکاش بود
ی پوزخند زدم
*:خب دیگه فک کنم ادب شدی
لبخند تلخی زد
کولمو و اسپری هامو برداشتم ...
+:یادت نره جوجه طلایی اینجا کی رییسه .هه
کولمو انداختم و رفتم سمت خیابون....
و دیگه هیچ وقت ته هیچ کوچه ای هیچ جوجه طلایی مزاحم کارم نشد...
و کی میدونه شاید من دلم برای اون تنگ میشد....
YOU ARE READING
color
Fanfictionیه عشق یا احساس همیشه قرار نیست شروع خوبی داشته باشه... گاهی وقتا اون شروع افتضاحه... بد،اونقدر بد که تصورشم نمیشه کرد... منظورم بهم افتادن،همو نخواستن،یهو هم اتاقی شدن با یکی که ازش متنفری یا اینجور چیزا نیست... یه بچگی کردن خالص... یه اشتباه که رو...