part6:

467 39 25
                                    


روی تخت دراز کشیده بودم ک با صدای باز شدن در و جیغ دنیس سیخ روی تخت نشستم ...
+نایلررررررر
-جانم!
من گفتم و سعی کردم از ترسیدن جلو گیری کنم...
+فقط ی دلیل بیار ک نکشمت..
اون گفت و ی پوف کشید و من شونه هامو بالا انداختم...
-اتفاقی افتاد..
یورش اورد سمتم و یه مشت محکم زد به بازوهام جوری که شکسته شدن استخون سه راهه دستمو احساس کردم...
-لعنت بهت هوران کیفم رو توی گالری جا گذاشتم
بازوهام رو اروم ماساژ دادم
-متاسفم دنیس
وقتی سرشو به صورتم نزدیک کرد و چشمای ریز شده اون روی من منعکس میشد فهمید به شدت عصبانی
-خیلی خب
من گفتم وقتی دستامو به نشونه تسلیم بالا بردم
+هم؟
دست هاش رو روی سینش قفل کرد
-میرم و میارمش!
بلند شدم
+اه هوران میدونی ک خیلی دوستت دارم
دستشو توی موهای من فرو کرد و باعث بهم ریختن حالت اون شد و من به اعتراض عقب رفتم و هوفی کشیدم
دنیس اتاق ترک کرد
و من یه کت مشکی رو تیشرت سفیدم انداختم  و موهام مرتب کردم 
و به سمت پایین قدم برداشتم
بوی بسکویت تازه مویرگای دماغمو نوازش میکرد 
-من میرم!
گفتم و سویچ ماشین دنیس برداشتم 
+صبرکن
برگشتم سمت صدا و مطمئن  بودم اون از اشپزخونه میاد 
واردش شدم
دستمو روی شونه تقریبا پهن برادر بزرگم فشار دادم
تئو در حال خوردن بسکویت و شیر قبل از خواب بود
کوچولویی دردسر ساز
دنیس یه سینه دیگه از بسکویت های کوکیش رو روی میز گذاشت
سرعت اون توی اشپزی تحسین برانگیزه
+مسواک فراموش نشه پسر جوان
اون گفت و به تئو که صندلی کوچیک سبز رنگشو ترک میکرد  مسواکی و تعارف کرد و دستای کوچولوی اون سریع تر از گذشت یه ثانیه اونا رو قاپید
-هی تو نمیخوای به عمو بوس قبل خواب بدی؟
یه خمیازه کشید و به سمت من اومد 
بلندش کردم و اون منو بوسید
بوسه های نرم پنبه ای اون قابلیت احیا زندگی دارن چون به شیرینی نوتلا و نرمی پشمک!
+روز خوبی بود؟
اینو بردارم گفت و فنجون قهواشو سرکشید
این عجیب که اونا دارن صبحانه رو توی نیم شب صرف میکنن
-اگه از پرسه زدن با زن دیونت بگذریم  جالب بود
من گفتم و خندیدم که برخورد دمپایی پلاستیکی با صورتم صدای خندمو قطع کرد و اینبار این گرگ بود که میخندید
-لعنتی تو واقعا بدجنسی دنیس
به نشونه تهدید قالب کره رو برداشت
+اینقدر خوشمزه نباش لطفا!
یع لبخند معمولی زدم
-میشه  اجازه بدی که فقط برم؟
+اوه اره
یه ظرف بسکویت به ارومی به سمتم پرت کرد
-نگران نباش توی راه گرسنم نمیشه!
+میدونی که گرسنگی تو برای من اهمیتی نداره
اون گفت درحالی بسکویت های سرد شده توی بشقاب میچید
-پس؟
یه نگاه به اون انداختم
+توی گالری یه نفر شبا می مونه اینا واسه اونه!
اوه کوچیکی گفتم و خداحافظی یک طرفع کردم و سوار ماشین شدم
ظرف بسکویت روی صندلی کناریم جا دادم
و ماشین روشن کردم
اگه شما اسم بدترین راننده دنیا رو توی کتاب انلاین گینس  سرچ کنید حتما یه عکس از دنیس خواهید دید!
استفاده از ماشین بعد از پارک توسط اون درست مثل اقدام برای روشن کردن فندک توی عمق 2متری اقیانوسه!
بلاخره موفق شدم و مشعلم شعله ور شد و شروع به حرکت به قسمت دیگه شهر  کردم
رانندگی طولانی بود ....
به ساختمونای بلند خیره شدم
منظره  کاملا تکرار ی!
از پیچ های خیابون  میگذشتم و توی امواج افکارم غوطه ور میشدم
در  هنگام حرکت با دوراهی ترسناک  بشریت
و افکار منفی که برای خفه کردنت باهم مسابقه بی پاداشی گذاشته اند و هربار ذره کمی از خودشون رو به نمایش میدهند
نگاهم به ادمای بود که هر از گاهی از کنارشون رد میشدم هر انسان یه داستان داره ولی این تاریکی که گاه و گاه طعم تفاوت به اشپز قصه نویس سرنوشت ادما ها هدیه میده
روشنایی که شبا توی قلب تاریکی گم میشه یادگار عشقی که در جای جای شهر به شهوت بی بدیل تبدیل شده
تبدیل چشمه های پر از اب به صحراهای با خاک نرم
و این ترکیب زرد و خاکستری  که در حال گسترشه...
زرد شدن دنیا و خاکستری شدن قلب ها
دنیای با ادم های که در 20سالگی میمیرند و در 70سالگی دفن میشوند و این گسترش سیاهی که زمانی تو ام بخشی از اون بودی مثل فرو رفته دشنه توی قلب خوناشام پاک دهکده هاکبری فیلد توسط برادر قتل شکارچیشه! ¹
دردهای که دیوار های این شهر شاهدش بودن و ضربه های که سنگفرش های اسفالت شده به خود وارد کردن  بهایی بیشتر از سکوت و از درون شکستنه
اینو وقتی فهمیدم که بازیچه بازی پسر 19ساله ای شدم که فکر میکرد تمام بلوک های این شهر سر تعظیم برای اون فرود میارن
سالها گذشت و من هروز با عذاب فراموش کردن سوختم و با خاکسترم من دیگه به وجود می امد واسه درد کشیدن
وقتی خاکستر خاموش شد
شعله چشمای زرد رنگ او اتیش بزرگ تری برای ابد توی من به وجود اورده
نزدیک شدن اون به من
کم شدن سنگای زیر پاهای من کنار دره مرگه!
و این تقاص انتخاب اشتباه خدا برای
خلق موحودی از جنس خاک زرد رنگ ویران گره
انسان ها
فرزندان هرزه فرشته پاکی!
......
ماشین رو جلوی گالری متوقف کردم
وارد ورودی شدم
سکوت تنها موسیقی  حاکم بر فضا بود
و این باعث حس کردن بیشتر بادی بود که پشتمو با عشق خیس می بوسید
ظرف بسکویت گرمای اولیشو از دست داده بود
وارد اونجا شدم
چندنفری هنوز مشغول تمیز کاری بودن
دنبال یه نفر بودم تا بشه ازش سوالی بپرسم
که یع نفر دستشو روی شونم گذاشت
+نایل تو اینجا چی میخوای
با لمس امواج صداش روی پوستم به عقب پریدم
من واقعا میخواستم اون ببینم؟
اون شیطان وسوسه گر داستان منه!
شیپور زنی که سودای نابودی توی گوشم زمزمه میکنه...
-زین!
نگاهی به اون انداختم
لباس سبز  پر از لکه های رنگ
و موهای که با شال گردنی بسته شده بودن
+خوبی؟
اون گفت و قلم موهای داخل دستش روی میز گذاشت
-سلام
گفتم و دوباره به اون خیره -شدم که توی حاله از رنگ پخش شده بود
رنگ
رنگ
رنگ
تحسین برانگیز ترین ترکیب حاکم بر دنیا 
دستشو روی استخون چونش کشید
+سلام.... اتفاقی افتاده؟
-دنیس کیفشو این جا فراموش کرده اومدم دنبال اون
گفتم لب هامو با زبونم باز کردم
اون همچنان به لمس چونه خوش فرمش ادامه میداد
+مشکلی نیس ورودی راهرو  اخر جعبه اشیا گمشده
سری تکون دادم و جعبه بسکویت  به اون تعرف کردم 
و الان فهمیدم قصد دنیس برای دادن اون بسکویت ها چی بوده
+اوه ممنونم
ظرف رو گرفتم و باز کرد  ی دونه برداشت و بقیشو به دخترای خدمتکار اونجا  تعارف کرد و سمت  من برگشت
+وقتی برگشتم ندیدمت....
توی چشمام زل زد و من نگاهمو از اون گرفتم
-ی مشکلی پیش اومد باید میرفتم
سنگینی نگاه خیرشو روی خودم احساس میکردم
+مشکل.... بزرگ ترین مشکل تو منم!
نمیخواستم برگی به یاد گذشته اتیش بزنیم برای همین ترجیح دادم یکم صمیمی تر رفتار کنم
صمیمی تر با کی...
کسی که سالها  دلیل کابوس های شبانم بوده!
و الان من رو ب روی اون ایستادم و باید وانمود کنم که دوست اونم....
عذابی دردناک تر از این؟
-پس تو تا دیر وقت کار میکنی..
یه  لبخند زد و دستشو توی موهاش  فرو برد  که باعث بهم خورد شال بین موهاش شد
+من همیشه اینجا میمونم.. راسش اینجا خونه منه
یه نگاه  به اون انداختم و برای اولین بار متوجه تفاوت قد بینمون شدم
-یعنی تو خونه نداری؟
دستمو توی جیبم  حلقه کردم و اون ادامه داد
+خب من خانواده ای توی این شهر ندارم پس اگه منظورت از خونه اتاقی با دیوارای لوکس برای گذروندن تنهایی اینجا بهترین انتخابمه
اون گفت یه گاز به بسکویت دست نخورده توی دستش زد
-متاسفم
یه لبخند زدم
+بیخیال پسر... خب تو میدونی که راهرو اخر کجاس؟
-امم فک میکنم نیاز به یه راهنما داشته باشم من همیشه تود راهروها گم میشیم
سرشو به سمت گردن من فرو برد
+و من همیشه تورو پیدا میکنم!
سرمو دور کردم و لبامو روی هم فشار دادم و فکر میکنم لرزش بدنم به قدری واضح  بود که باعث خندیدن اون بشه...
میدونید چیه شاید گذشته خوبی باهاش نداشته باشم ولی نمیتونم اعتراف نکنم که اون فوق العاده جذابه و دوست داشتنیه
و میدونید چی از این بدتره؟
وقتی که میخنده  شدت این واقعا بیشتر میشه و اون خواستنی تر
+دنبالم بیا رفیق
قبل از من شروع به حرکت کرد و من از پشت اونو انالیز میکردم 
لکه های روی پیراهنش به من یه نتیجه ای داد
گرد خاکستر سیاه ریخته  شده روی شونه  پسره نقاش قشنگ ترین سیاهی !
.
.
.
¹:لویی خون اشامی خیلی پاکی بود که به خاطر دختری که دوسش داشت تبدیل به خون اشام شد و برادرش کوین که شکار چی خون اشاما بود اون رو جلو همون دختر کشت و خود کویین ام توسط دختره کشت شد
Season 3 Last math-
..
پلیز نظر بدهید 😌

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 18, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

colorWhere stories live. Discover now