Untitled Part 2

303 3 0
                                    

زمان حال 

همونطوری داشتم به عکس رو گوشیم که از پسرا بود نگاه میکردم که یه دفه پخش زمین شدم

به بالا سرم نگاه کردم و آنجلا رو با یه صورت ناراحت ونگران دیدم

یه لبخند بهش زدم که بدونه حالم خوبه دستشو سمتم دراز کرد منم دستشو گرفتم وبلند شدم و پشتمو تکوندم

واقعا متاسفم اصلا هواسم نبود "             اون گفت و منم سرمو تکون دادم و بایه لبخند جوابشو دادم"

یه دفه توجهم به لباسی که تنش بود جلب شد

"هی آنجی واقعا لباست قشنگه ...ایوللللل بابا به این زین گرل گلمون"

من بهش گفتم اونم خندید و تشکر کرد

"میدونم الان میخوای ادرسشو ازم بپرسی ...ته خیابون باند (یه خیابون مرکز خرید تو لندن) تو اون فروشگاهی که دفعه ی قبل رفتیم از اونجا لباسهای پاییزی خریدیم یه مغازه بزرگ هست به اسم سلب شاپ"

اون گفت    منم یه مرسی گفتم و ازش خداحافظی کردم و رفتم به سمت اون مغازه من الان واقعا به همچین لباسایی نیاز دارم

اون گفت    منم یه مرسی گفتم و ازش خداحافظی کردم و رفتم به سمت اون مغازه من الان واقعا به همچین لباسایی نیاز دارم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(آرینا)

(آرینا)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(غزل)

our love...our lifeWhere stories live. Discover now