2

160 49 9
                                    

رایان باید بلافاصله به پلیس زنگ میزد.
این کار رو هر ادم عاقلی میکنه
پس چرا او این کار رو نکرد؟
چرا دست هری رو گرفت و در انبار پشت سرشون به شدت بست و بعدش بردش حموم و همه لکه های خون روی بدنش رو با حرص پاک کرد بدون اینکه ازش سوالی دیگه ای بپرسه؟
شاید قضیه اون جوری نبود که به نظر می رسید!
شاید یکی از دوست های قاچاقی الکس که باهاش به مشکل خورده بود اومده باشه اینجا و کار الکس رو تموم کرده باشه و هری به خاطر شوک ماجرا چرت و پرت میگه!
اخه چطوره ممکنه ؟
هری فقط یازده سالشه ...اون حتی قدش به گردن الکس هم نمی رسه که بخواد گلوشو ببره...
اره حتما همینه...
رایان اینو به خودش گفت و یه پیراهن سفید تن هری کرد و گفت :
- میدونم به خاطر اتفاقی که افتاده گیج و ناراحتی شدی!
هری با چشم های سبز درشتش بهش خیره شد و گفت:
هیچ کس دلش واسه الکس تنگ نمیشه ...

نکته ظریفی بود ، هیچ کس دلش واسه الکس تنگ نمیشه حتی اگر یه دفعه غیب بشه همه فکر می کنند دوباره یه غلطی کرده و رفته خودشو گم و گور کرده .
رایان یه جنازه تو انبار خونش داشت ...

باید به پلیس زنگ می زد ؟
نه ..نه....این کار اشتباهه...پلیس فقط اوضاع بدتر میکرد...
پیرمرد لعنتی حتی مردنش هم پر از دردسره....

باید جنازه رو میبرد خارج شهر و یه جای دور افتاده خاکش می کرد
اما چه جوری؟
اگر جنازه از در ورودی خارج کنه همسایه ها حتما چیزی می دیدند

حیاط پشتی هیچ دیدی به هیچ جا نداره ....

به خاطر درخت های بلند و ساختمان کارخونه عروسک سازی ...
اگر همون جا الکس رو چال کنه هیچ کس متوجه هیچ چیز نمیشه....

هر دوشون بعد اینکه لباس تنشون کردند روی تخت کوچک رایان خوابیدند
هری خوابش گرفته ولی رایان هنوز ذهنش پر از سواله و عمرا اگر امشب چشم روی هم بزاره..
اروم گفت :
مرد دیگه ای اومد تو خونه و اون کار رو با الکس کرد ؟

سکوت

- من میدونم ترسیدی برای همین این خربلاعات سر هم کردی!

سکوت

- مرد دیگه ای تو خونه بود هری؟

- نه

صدای هری خیلی اروم بود.
رایان عرق سرد رو تیغه کمرش حس می کرد
- چه اتفاقی افتاد؟
- الکس می خواست منو اذیت کنه من فقط میخواستم اون دیگه به من کاری نداشته باشه.

رایان دقیقا میدونست اذیت های الکس یعنی چی چشم هاشو محکم بست هری رو محکم تر بغل کرد و گفت : اون دیگه نمی تونه تو رو اذیت کنه هیچ وقت.....

ساعت تقریبا سه صبح بود که رایان بدون اینکه هری رو بیدار کن از تخت بیرون اومد

دقیقا میدونست باید چی کار کنه

به انبار رفت و بدون اینکه به جنازه الکس خیره بشه بیل رو از گوشه دیوار برداشت .
رایان هیچ وقت تا حالا برای کسی قبر نکنده ولی وقتی کار ش تموم شد فهمید تو این کار استعداد ذاتی داره.
جنازه رو به سختی از انبار بیرون اورد و انداخت تو قبر
خداحافظی خیلی اسونه وقتی که تنها احساس متقابل تنفر باشه

چی میشد اگر زمانی که مادرش تصمیم گرفت الکس رو ترک کنه اون دوتا رو هم با خودش می برد؟

اگر ها زیاده و پیش امدهای خیلی کم
و اونها الان تو این پیش امد بودند
زمانی که رایان پدرشو مخفیانه تو حیاط پشتی خونه اش چال میکنه.

NIKI♡

TartarusWhere stories live. Discover now