○چپتر اول○

8K 967 160
                                    

| اگه فقط میدونست که هری هم به همون اندازه داره اسیب میبینه |

○●○●○●○●○●

" شما برای یه قرار امشب و فردا صبح باید دیده بشین ، هری تو باید خونه ی لویی بخوابی و مطمئن بشی که برای قرار فردا ، دست تو دست باهم بیاین بیرون "

لویی لرزون نفس کشید و سعی کرد جلوی لرزیدن دستاش رو بگیره.با تردید سرشو تکون داد و به هری نگاه کرد.

هری انگار تو این موقعیت کاملا راحت بنظر  میومد. یه ذره هم به خیالش نبود اونا دارن رابطه ی بینشون رو فیک به نمایش میذارن .که مطمئنا اینطور نبود.

اگه فقط میدونست که هری هم داره به همون اندازه اسیب میبینه .

" الان میتونید برید.حتما دست همو بگیرین وقتی از اینجا میرید بیرون.هری تو باید مثلا منتظر لویی بمونی که جلسه شو تموم کنه.

دوتاشون سرشونو تکون دادن و از روی صندلیاشون بلند شدن.هری اول رفت پایین و مطمئن شد که پاپارازیا دیده باشنش.

بعد لویی رفت پایین و وانمود کرد که نمیدونست هری اونجا منتظرشه و هری هم با دستاشو دورش حلقه کردن 'سورپرایزش' کرد. و باعث شد لویی جیغ بکشه و به پشتش نگاه کنه.

اون به شوخی به سینه ی هری زد و مطمئن شد که فنایی که بیرون ایستادن اونارو ببینن.اونا از بین جمعیت رد شدن تا سوار ماشین مشکی بشن که اونارو به مقصدشون برسونه.

وقتی سوار شدن و ماشین راه افتاد ، اونا دستاشونو عقب کشید چون دوتاشون حس درد کشیدن داشتن.

" میخوای فردا بریم فیلم ببینیم ؟ " لویی پرسید و به بیرون نگاه کر‌د.

هری زیر لب گفت " اره حتما چرا که نه ، چه فیلمی میخوای ببینی ؟ "

لویی برای چند ثانیه فکر کرد " میخوام برم .. " چند لحظه فکر کرد و ادامه داد " نوت بوک رو ببینم !" لویی با هیجان گفت.

هری با علاقه لبخند زد.اما سریع لبخندشو از صورتش پاک کرد.

" اره حتما هرچی تو بخوای  " هری  به بیرون صدها ساختمون دورشون نگاه کرد.

" لویی ، تو با این رسواییمون اذیت میشی ؟ " هری باکنجکاوی پرسید.

لویی شونه شو بالا انداخت " این واقعا اذیتم نمیکنه " دروغ گفت.

" ولی بیشتر خوشحال میشم اگه اونا هر لحظه کوچیک زندگیمونو کنترل نکنن " لویی صادقانه گفت.

" اره میفهمم ، یعنی تو عالی هستی و حس میکنم ما باید خودمون انتخاب کنیم که با کی بریم بیرون محض رضای فاک "

لویی سرشو تکون داد.با نظر هری موافقت کرد.

" و موضوع اینه که .. " هری ادامه داد " من حتی نمیتونم به خانواده و دوستام بگم که این فیکه ، اما باید اینو انجام بدم بهرحال ، ولی کاملا کار مزخرفی میدونم که درمورد کسی که باهاش قرار میذارم باید بهشون دروغ بگم "

هری یکمی قرمز شد ، " اوه ببخشید من دارم غر میزنم " زیر لب گفت.خجالت زده بود.

" این کیوته " لویی با لبخند گفت.

هری حتی قرمز تر هم شد.

" آقای تاملینسون،  رسیدیم " لحظه ی بینشون توسط راننده قطع شد.

" بهت گفتم که لویی صدام کنی ، بهرحال ممنونم ساموئل "

این واضح بود که ساموئل حس زیادی به لویی داشت.لویی براش مهم نبود ، ولی واضحه که برای هری مهم بود.

هری در رو باز کرد و سریع به سمت در طرف لویی رفت.در رو براش باز کرد.انگشتاشون رو بهم وصل کرد.و لویی به فنا و پاپارازیا لبخند زد.

دستای لویی اروم دور کمر هری حلقه شد و بینیشو به قسمت اتصال گردن و شونه ی هری کشید.

" خوابم میاد " لویی تو گوش هری گفت.هری جلوی لرزیدنشو گرفت و با علاقه به لویی لبخند زد. وبعد برایدل استایل لویی رو بلند کرد و باعث شد فن ها جیغ بزنن‌

لویی دستشو دور گردن هری حلقه کرد و هری در خونه ی لویی رو باز کرد و واردش شدن.هری پرده ها رو کشید (بست) و لویی رو روی مبل گذاشت.

دو ماه دیگه ، فقط دوماه دیگه باید با لویی باشه.بعد این برنامه ی بهم زدنشون رو داشتن و واضحه که هری اینو نمیخواد.

هری امیدوار بود بتونه از لویی واقعی درخواست قرار کنه قبل اینکه این دو ماه تموم بشه.اون نمیتونست بدون این موجود زیبا زندگی کنه.

' دو ماه دیگه ! دو ماه دیگه وقت داری هری ! بجنب ! ' هری با خودش گفت وقتی لویی تو بغلش بود (کادل)  و یه خواب اروم داشتن.

○●○●○●○●○●

'نمیخوام شرط بذارم ، ولی کامنتا یجوری باشه حس کنم بعدی رو گذاشتن ارزش داره'

تنکس فور ریدینگ 😊

mask of lies  ( l.s persain translation) Where stories live. Discover now