٢

129 9 3
                                    

د.ا.د کاترین
كولمو روی شونم تنظیم کردم و وارد کلاس شدم. کار سختی بود که بدون توجه به بقیه بری یه جا بشینی ولی بدتر این بود که تنها بغل یه پسر جا باشه.

به سمت پسره رفتم و با لکنت گفتم
: می... می.. میتون....نم اینج... جج.. ا بشینم؟

اخرش دیگه نفسم رو پر فشار دادم بیرون

پسره: حتما من نایلم

بعد دستش رو اورد جلو و منم با یکم معطلی باهاش دست دادم

: منم کاترینم

خودم رو معرفی کردم و گونه هام سرخ شدن من خیلی خجالتیم خدایا

کولم رو روی صندلی گذاشتم و بغل کولم نشستم شروع کردم به چیدن میزم

نایل: نمیخوای خودت رو بیشتر معرفی کنی؟!

از حرفش جا خوردم برگشتم سمتش و با خجالت گفتم

: خب من چیزه زیادی واسه گفتن ندارم من فقط تازه واردم

نایل: خب بزار من شروع کنم من نایل هورانم و ایرلندیم

اینو گفتن و یه چشمک زد لپام فکر کنم از گوجه هم قرمز تر شده بودن

: من توی لندن بزرگ شدم و تازه اومدیم لس آنجلس

نایل: چه عالی بعد مدرسه میتونم ببرمت جاهای باحال لس آنجلس

یکم ترسیدم اگه مامان بابا منو با اون ببینن نه نه

: امممم من امروز کلی کار دارم نمی تونم ببخشید

تا نایل بیاد حرفی بزنه معلم ادبیات اومد تو و خودش رو معرفی کرد و خیلی سریع شروع کرد به درس دادن.

با پایان کلاس سریع وسایلم رو جمع کردم و تیشرتم رو مرتب کردم و از جام بلند شدم که نایل اومد سمتم

نایل: تو که نمیتونی بعد مدرسه بیای پس بیا حداقل با مدرسه آشنا بشی

دستم رو گرفت و کشید وقت حرف زدن رو ازم گرفت .

نایل: مطمعنم کل کلاسات رو با منی پس نترس نمیزارم دیرمون بشه

: من نگران کلاسام نیستم

نایل: خوبه

منو با خودش برد به سمت حیاط و به سمت یه گوشه ی خیلی پرت از حیاط برد ترس برم داشت بلا سرم نیاره.

نایل: چرا رنگت پریده نترس نمیخورمت دارم میبرمت با دوستام آشنا بشی

یکم خیالم راحت شد ولی بازم میترسیدم.  هرچی به اون قسمت نزدیک میشدیم میتونستم یه اکیپ رو تشخیص بدم.

نایل یکم سرعتش رو بیشتر کرد و منم با خودش کشید.

نایل : بچه ها معرفی میکنم کاترین

نایل رو به اکیپ گفتم و همشون برگشتن سمت من.

: سس.... س. ل.. ل. امم.

جمعیتشون یکم زیاد بود هفت نفر با نایل میشدن.

همشون شروع کردن به معرفی کردن خودشون. ( دیگه خودتون میدونید که 5 نفرشون پسرای واندین و اون دو نفرم النور و پری ان)

نایل: کاترین بزار من کامل تر واست بگم النور و پری دوست دخترای لویی و زین ان و اینکه ما هممون همسن نیستیم لویی و النور سال آخرین منو زین و پری و تو همسنیم و هری و لیام یه سال از ما بزرگ ترن. احساس غریبی هم نکن

یکم نفسم رو توی سینم حبس کردم و خودم رو معرفی کردم ولی هر چه بیشتر حرف میزدم قرمز تر میشدم
****
حمايت كنيد دوستان
ووت و كامنت فراموش نشه
❤️

a betrayer to religion (H.S)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora