2-Don't be shy

2.3K 325 239
                                    

2-خجالت نکش

لویی قبلا هیچکسی رو با ویژگی های حیوونی ندیده بود پس دلش میخواست هرچی زودتر با هری بازی کنه و لمسش کنه، حتی شاید دوستای صمیمی شن! پس وقتی که مامانش بهش گفت که داره تنهاشون میزاره تا بازی کنن،اون از خوشحالی داشت بال درمیاورد.

وقتی جی رفت، هری از سمت لویی به طرف توپی که اون سمت اتاق بود ول رفت و باهاش بازی کرد.

لویی اول یکم دلخور شد اما بعدا فکر کرد شاید اون دورگه میخواد یکم با خودش تنها باشه.

اون خودش تنهایی توی سکوت شروع به بازی با ماشین اسباب بازیش کرد،هر وقت شانسش رو پیدا میکرد از زیر چشمش به هری نگاه میکرد.

هری برای حدودا یک ساعت توی همون حالت بود.

حالت صورتش یهو تغییر کرد و درد رو نشون میداد که لویی رو خیلی نگران کرد.

اون پسر از پیش اسباب بازیاش بلند شد و رفت به سمت هری.

"تو خووی هز؟" اون پرسید،روی یکی از زانوهاش خم شد و گونه ی دورگه رو نوازش کرد.

هری فورا صاف نشست  و به کلمه ی هز لبخند زد ولی بعد باز از روی درد شکمش رو محکم چنگ زد همونطور که پاهاش رو جمع میکرد.

"هری،مکشلت چیه؟" لویی پرسید، گرخیده بود.

وقتی هری باز هم جوابش رو نداد و بجاش سرش رو توی یقه ی لباسش فرو برد، لویی گفت" میرم به مامی بگم..."

"نه!" هری داد زد، از صداش معلوم بود که درد زیادی داره ولی هنوزم از اینکه به لویی بگه به دستشویی احتیاج داره خودداری میکرد.

آره ، اون پوشک پوشیده بود ولی قبل از اینکه بیاد اینجا یاد گرفته بود که بره دستشویی و ترجیح میداد الان توی پوشکش گندکاری راه نندازه،ولی توی دستشویی هم، اون نمیتونست وقتی کسی دوروبرشه جیش کنه.

بهرحال، اون الان نمیدونست این و چجوری به لویی بگه درحالیکه دست و پا شکسته میتونه حرف بزنه.

اشکها شروع کردن به جمع شدن توی چشمهاش بخاطر فشاری که از نگه داشتن اون همه جیش روش بود.

اون واقعا تلاشش رو کرد اما یکمش بعد از یه گوز کوچولو ریخت، که به اندازه ای بلند بود که لویی بشنوه و بوش رو حس کنه.

"تو میخووای جییشش تُنی هز" لویی به آرومی پرسید.

لویی میدونست که مطمئنا هری خجالت میکشه که همچین چیزی رو بگه(خودشم درباره این چیزا خجالتی بود)، پس وقتی که هری با گریه سرش رو تکون داد، اون دست دورگه رو گرفت و توش دایره کشید.

"آلوم باش هز. فقط ماییم اینجا.من مخسره نمیتنمت."لویی گفت.

بعد اون یه ایده به ذهنش رسید.دست هری رو ول کرد تا بلند شه بره. وقتی با صندلی آبی دستشوییش برگشت اون رو کنار هری گذاشت.

قبل از اینکه هری بتونه پوشکش رو در بیاره تا بشینه روش، لویی شلوارش رو در اورد و نشست رو، دست هری رو فشار داد.

"حالا ما باهم میتنیم.تو تهنا نه."لویی  گفت ، به نقشه ی عالیش افتخار میکرد.

هری یکمی از اینکه لویی میخواست برای جیش کردن توی پوشکش راحت باشه، خوشحال بود ولی میدونست که وقتی کارش رو بکنه ،نه تنها اذیت میشه بلکه جی هم باید بیاد تمیزش کنه. اون جی رو دوست داشت ولی هنوز آماده نبود که اون بیاد پوشک کثیف و خیسش رو تمیز کنه.

اون انقدر تو فکراش گم شده بود که نفهمید لویی داره با اونیکی دستش شکمش رو محکم فشار میده که  باعث شد تا یه گوز خیلی بلند بده،یکمی از پی پیش بخاطرش دررفت.

اون سعی کرد پاهاش رو به هم فشار بده تا بیشتر دستشوییش در نره اما فایده نداشت.

اون مجبوراً پوشکش رو کثیف کرد.

لویی نمیخواست دستشویی کنه اما دست هری رو فشار میداد وقتی که اون دورگه داشت پی پی میکرد.

اگرچه اون شروع کرد به جیش کرد توی صندلیش که یکمی بیشتر هری رو آروم کرد.

هردوشون کارشون رو تموم کردن و پاشدن. لویی دوباره شلوارش رو بالا کشید درحالیکه که هری اونجا با یه حالت افتضاح وایساده بود نگاهش میکرد، بخاطر اینکه پوشکش پر شده بود.

لویی فهمید و دستش رو گرفت تا پیش مامانش ببرتش، که الان توی هال داشت تلویزیون نگاه میکرد.

"مامی، من و هز جیش تَردیم."لویی گفت.

وقتی که مامانش به اون دوتا نگاه کرد بغض هری ترکید و صورتش رو با کف دستهاش پوشوند.

جی فهمید که هری بیشتر از اینا دربارش خجالت زده اس پس پیشونی لویی رو بوسید که بهش نشون بده چقدر بهش افتخار میکنه ، و بعد به آرومی هری رو بلند کرد و به دستشویی برد، لویی هم پشت سرشون میرفت.

.
من مسولیت هیچ چیز چندش آوری رو به عهده نمیگیرم😂
گایز ببخشید که دیر شد این قسمتارو قبلا ترجمه کردم اما واقعا حتی وقت واسه آپ کردنشون نداشتم:((

Raising Harry [L.S ][ Persian Translation ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن