نایل و لویی هم سن هستن و لویی بین دوتا پسرا از همه بزرگتره.
امروز هوا خیلی گرمه و همینطور خیلی هم حوصله سربر. هری و لویی رسما هیچ کاری واسه انجام دادن نداشتن؛ اونها با تمام اسباب بازی های حوصله سربرشون دوبار بازی کردن، و هوا واسه خوندن کتاب داستاناشون هم زیادی گرم بود، بازی های ویدیویی زیادی مسخره و حوصله سربر بودن ، هیچ کاری نبود که بشه انجامش بدن.
هردوشون توی بالکن اتاقشون بودن ، روی صندلی های تک نفره ی پلاستیکی ولو شده بودن، خودشون رو با دستاشون باد میزدن. هوا خیلی گرم بود.(ساییدیمون:|)
"لوووووو!"
"بله هز؟"
"حوصلم سل لفته."
"منم همینطور هز."
هری از خیلی وقت پیشه که مدام غر میزنه که حوصلم سررفته اما لویی شکایتی نمیکنه. اون هیچ وقت نمیتونه از داداش گربه ایش عصبانی بشه. ولی کاریم نمیتونه واسه حوصله ی هری انجام بده ، که یکمی بهش حس بی استفاده بودن میده.
هری داشت دوباره شروع میکرد به غر زدن که جی وارد بالکن شد.
"هی پسرا، مامان ایل چند دقیقه پیش بهم زنگ زد . اونم به اندازه ی شما حوصلش سر رفته و میخواست بدونه که میخواید برین پیشش یا نه. اون گفتش که استخر رو اماده کرده که فکر میکنم تو همچین هوایی خوب باشه."
"اره ، اره، اره لطفا! مامان، ما هردومون میگیم اره! من و هری میریم که لباسامون رو سریع عوض کنیم." لوی بالا پایین پرید و جیغ میزد ، زیادی واسه رفتن به اونجا هیجان زده بود.
اون عاشق استخر بود ولی خودشون هنوز نداشتن. اون هنوز داشت تعمیر میشد.
اون هری رو که گیج شده بود رو به داخل کشوند و کمد لباسهاش رو باز کرد تا برای هردوشون مایو پیدا کنه.
"ل-لو؟ استلخ چیه؟"
لویی واسه یه لحظه یخ زد و برگشت سمت هری. " تو نمیدونی که استخر چیه؟"
هری سرش رو به نشونه ی نه تکون داد، فرفری هاش تکون خوردن و پخش و پلا شدن.
لویی یکمی ترسیده بود.اگه هری نمیدونست که استخر چیه، به این معنی بود که اون شنا هم نمیتونه بکنه!
چند لحظه ای رو فکر کرد و گفت. "هز ، استخر مثل یه وان حمام خیلی بزرگه که یه عالمه ادم میتونن باهم دیگه برن توش. و کف و صابون هم نداره."
"اوووه! مثل استلخ توپ؟"
لویی چند لحظه فکر کرد و سرش رو تکون داد. " اره مثل همون، فکر میکنم. از اونجایی که تو مطمئنا نمیتونی شنا کنی ، من واست تیوپای شنام رو برمیدارم." لویی گفت و توی کمد قدیمیش ناپدید شد و دوتا پلاستیک دایره ای شل و ول رو بیرون آورد.
STAI LEGGENDO
Raising Harry [L.S ][ Persian Translation ]
Fanfiction"گاهی نیمه ی گمشده ی شما همون شخصیه که کل زندگيتون میشناسیدش" هری از وقتی بچه بود، توسط جی به سرپرستی گرفته شد و لویی برادر بزرگه ی جدیدش شده بود. درباره زندگیشون بخونین همونطور که اونها بزرگتر و عاقلتر میشن. درباره لویی و مادرش که هری رو بزرگ میکنن...