7- اولین مسافرت
"هری، وقت بیدار شدنه!"لویی به آرومی گفت، هری خوابالو رو که روی تختشون بهش چسبیده بود رو تکون داد.
ساعت چهار صبح بود ولی اونها روز شاوغی رو پیش رو داشتن پس نیاز بود که زودتر بیدار شن.
چرا؟
خب،امروز اولین باریه که هری ولویی قرار باهم برن به امریکا ، با هواپیما البته.
لویی اولین بارش نبود که میخواست سوار هواپیما بشه، اون چند باری توی انگلیس مسافرت رفته بود ولی هیچ وقت خارج از انگلیس نرفته بود و خیلی هیجان زده بود.
از طرف دیگه، هری هیچ وقت سوار هواپیما نشده بود؛ وقتایی که لویی میرفت ، اون انقدر مریض بود که مجبور میشد پیش جی توی خونه بمونه، که مطمئنا خیلی خوب نبود.
ولی امروز ، اونها قرا باهم برن مسافرت و باهم سوار هواپیما بشن پس هری نمیتونست واسش صبر کنه.
لوی یکم محکم تر هری رو تکون داد وقتی که اون بیدار نشد.پروازشون ساعت هفت و نیم بود و اونها باید حداقل دیگه ساعت شش اونجا میبودن.
چمدونهای اصلیشون جمع شده بودن ، فقط کیفهای دستیشون بود که باید مسواک و اینجور چیزاشون رو میزاشتن داخلش.
"هری تو به پرواز نمیرسی که بیدار نشیا."
هری یکم توی خواب غرغر کرد و بعد هم بیدار شد، چشمهای سبز خوابالو ، چشمهای آبی هیجان زده رو ملاقات کردن.
"امروز میریم آ-آملیکا؟"
لویی چشمهاشرو چرخوند و گفت. " اگه همین الان حاضر نشیم نه خیر نمیریم! یالا ، میتونی تو راه فرودگاه بخوابی بازم. نباید پروازمون رو از دست بدیم."
یکمی دیگه الان خواب از سر هری پریده بود . اون خیلی زیاد برای این پرواز هیجان زده بود از وقتی که لویی واسش از هواپیما یک سال پیش تعریف کرده بود وقتی که اولین بار رفته بود مسافرت.
این خیلی باحال بنظر میرسید که توی آسمون باشی و اطرافت ابرا و پرنده ها باشن. اون از الان نمیتونست واسش صبر کنه.
از تخت بیرون پرید تا جامپر کرکیه سفید بزرگ لویی و جواب های پشمیش و با یه جامپر سبز کوچیکتر و یه تیشرت سفید واسه زیرش و سوییتشرت مشکی و شلوار عوض کنه.
لویی هم یه جامپر خرمایی کمرنگ و سوییتشرت ابی تیره و شلوار مشکی پوشید.
هردو رفتن تو دستشویی تا صورتهاشون رو بشورن ، دستشویی کنن و دندونهاشون رو مسواک بزنن.
تقریبا چهل و پنج دقیقه طول میکشید تا برسن به فرودگاه پس میتونستن صبحانه رو اونجا بخورن.
از دستشویی بیرون اومدن و لویی کمک هری کرد تا وسایلش رو جمع کنه و توی ذهنش چک کرد تا چیزی رو جا نذارن.
أنت تقرأ
Raising Harry [L.S ][ Persian Translation ]
أدب الهواة"گاهی نیمه ی گمشده ی شما همون شخصیه که کل زندگيتون میشناسیدش" هری از وقتی بچه بود، توسط جی به سرپرستی گرفته شد و لویی برادر بزرگه ی جدیدش شده بود. درباره زندگیشون بخونین همونطور که اونها بزرگتر و عاقلتر میشن. درباره لویی و مادرش که هری رو بزرگ میکنن...