"بابت رفتار احمقانه م متاسفم لیا.."
این تکستی بود که هری برای لیام سند کرد .
لیوان چاییشو برداشت و کمی ازش نوشید . اون نمیتونست بخوابه وقتی یک درصد احتمال میداد که باعث ناراحتی کسی شده پس بابت رفتار امروز صبحش از دوستش عذرخواهی کرد .'نه هری، من متاسفم، زیاده روی کردم..'
" خودت می دونی که منم دنبال یه رابطه ی جدی بودم اما نبود ، کسی نبود . من فکر میکنم اون بچه برام کافیه اگه بتونم سرپرستیشو بدون هیچ دردسری از کن بگیرم .."
کیه که ندونه هری عاشق بچه هاست؟ پس بهش حق بدین که کندالو با پول راضی کنه تا حق اون بچه برای به دنیا اومدنو ازش نگیره .
اخرین جرعه از چاییشو نوشید و لیوانو لبه ی پاتختیش گذاشت .
تی شرتش رو درآورد و توی سبد گوشه ی اتاقش پرت کرد و دراز کشید .'درست میشه هری ، امیدوارم اون پسر خوشبخت زود تو رو پیدا کنه و با همدیگه اون فسقلیو بزرگ کنین ؛)'
لبخند دندون نمایی زد از تصور اینکه اونم شاید یه روز بتونه خونواده تشکیل بده .
"اوه خدای من ، لی نمیتونم صبر کنم..خیلی هیجان زده م "
'اره ، نبایدم صبر کنی ، عجله کن و اون دیوث نابینارو پیداش کن '
ابعاد صورتش دیگه توانایی کش اومدن بخاطر لبخندش رو نداره . با دست چپش فکشو کمی ماساژ داد و شروع به نوشتن کرد .
"هی تو ؟ به دیوث نابینای من فوش نده ، تنت میخاره؟"
'راستشو بخوای تنم خارش که نه ولی طالبه یه ماساژه '
ساعت دوازده شبه و این دوتا نمیخان بس کنن؟
نه .
"اوه عزیزدلم میخوای بیام پیشت ، قول میدم جوری به حالت بیارم که هیچ وقت فراموشش نکنی ؛) "
'خاک تو سرت کنن هری ، از لاس زدن با من دست بردار . جدی میگم '
هری مشکل اخلاقی نداره و ابدا منحرف نیست فقط از اینجور حرص دادن لیام خوشش میاد . میتونه تصویر لیامو تو ذهنش تصور کنه ، احتمالا ابرو های لیام بخاطر اخمش شبیه خنجر شده .
"خلاصه تعارف نکن ، میدونی که میخامت p:"
'فاک آف ، الان باید اینارو به یکی دیگه میگفتی احمق ، بگیر بخواب . شب بخیر '
"چیو بگیرم ؟"
'فاک یو..'
"باشه ، شب بخیر Xoxo"
YOU ARE READING
28
Fanfictionلویی پسری بیست ساله است که از بدو تولد در یک محیط کاملا تحت کنترل زیر نظر سازمان اطلاعاتی کشور بریتانیا بزرگ شده . در نوزده سالگی پدر لویی بخاطر خیانت به این سازمان اعدام و پسرش یعنی لویی بازداشت میشه .. بازداشتی که همراه با شکنجه های روحی بوده و...