...خودم هم از خودم دلخورم ...
.دوسِتون دارم.پنجم سپتامبر ۲۰۱۶
دست به سینه ، با موهای خیس ایستاده بود و با کلافگی به ساعت گرد و بزرگی که به سقف نشیمنش آویزون و ۷:۴۳ رو نشون میداد نگاهی انداخت و دوباره شروع به کوبیدن پاشنه ی پاش به زمین کرد.
۷:۵۰خم شد و درصد شارژ آیفونش رو برای چهارمین بار طی ده دقیقه چک کرد .
" 8 fucking percent?? Really"
با صدای دورگه صبحگاهی و بی حوصله ش گفت و به خودش فحش داد که چرا دیشب بعد از وصل کردن شارژر به گوشیش ، اون رو به برق نزده بود .
دستاشو به صورتش کشید و به سمت اتاقش رفت تا با چک کردن تیپش مطمئن بشه که ظاهر بیرونیش بر خلاف درونش آشفته نباشه .از اتاقش بیرون اومد و با دیدن ساعت از پشت درهای شیشه ای که راهرو رو از آشپزخونه و نشیمن جدا میکرد ، سریع حرکت کرد . شارژر رو از پریز جدا کرد و داخل کیفش گذاشت . کیف دوشی مشکی رنگ و سوییچش رو از روی میز غذاخوری برداشت و به سرعت به سمت در خروجی آپارتمانش حرکت کرد و بیرون رفت . هنوز یک دقیقه نگذشته بود که با به یادآوردن ابراز علاقه ی دیروز لویی به برگه زردآلو به واحدش برگشت و ظرف لیمویی رنگی که دیشب از برگه پر کرده بود رو از روی کاناپه ی مورد علاقه ش برداشت و رفت .
.
.ه. دیر کردم؟!
وقتی با نگاه غضبناک چِکْمَنْ مواجه شد کنار بینیشو خاروند و با صدای آرومی جواب خودشو داد .
ه. آره! دیر کردم.
(میدونی چیه بازنده؟ تو باید میمردی ، آره ..تویِ بی لیاقت_)
(بس کن ..بس ک_)
هر دوی اونا به سمت صداهایی که از یکی از اتاقا میومد برگشتند.
(نه..نمیخوام..)
این بار با تنِ بالاتری از صدایِ بغض آلودِ و لرزون یک پسر مواجه شدن.
"لویی؟!" هری زمزمه کرد و به سمت اتاقش که حالا مندی با غرولند ازش خارج میشد حرکت کرد .
م. لیاقتت موندن توی همون کثافت دونیه . درست مثل پدر خائنِت باید بمیری.
مندی وقتی در رو میبست میگفت.
هری قدماشو سریع تر برداشت.
ه. ببخشید ... هی!
بازوی اون زن رو کشید و مندی با خشم به سمتش برگشت.
م. بهتره اون حرومزاده رو کنترل_
ه. ششش ... یک ثانیه
نذاشت جمله ش رو کامل کنه و بعد از چندتا تاچ کوچیک روی آیفونش همونطور که بازوی زن توی دست چپش بود، اونو به گوشش چسبوند .
YOU ARE READING
28
Fanfictionلویی پسری بیست ساله است که از بدو تولد در یک محیط کاملا تحت کنترل زیر نظر سازمان اطلاعاتی کشور بریتانیا بزرگ شده . در نوزده سالگی پدر لویی بخاطر خیانت به این سازمان اعدام و پسرش یعنی لویی بازداشت میشه .. بازداشتی که همراه با شکنجه های روحی بوده و...