"ساعت ۶ صبح.لندن.داستان از نگاه سوم شخص"
با صدای گوشیش سرشو کرد تو بالشتشو ناله کرد-فاااااااکککککک یه روز بیریخت دیگه شروع شد
از جاش پاشدو کور کورانه به سمت دستشویی رفت و طبق عادتش گوشیشم برد(عادت همیشگیه خودم همین الانم دارم تو دستشویی تایپ میکنم😂😑)
بعد از خدود ۵ دقیقه یه تیپ سرتاپا مشکی زد که شامل : عینک افتابی مشکی،تیشرت و سوییشرت مشکی،ساعت مشکی،شلوار لی مشکی و کفشای مشکی
برای اخرین بار تو اینرو نگاه کرد و در اخر یه چشمک به خودش زدو برق لبشو گذاشت تو جیبش(😂) از خونه بیرون زدو سوار بوگاتیه مشکیش شدو به سمت شرکت بابای عزیییزششش روند
ولی از اونور....
ل:فااااااکککککک چی بپوشمممممممم
و بعله ما اینجا لیامو داریم که ۱۰ دقیقس تا کمر رفته تو کمدو نمیدونه چی بپوشه
ج:بابا لی...جون جدت بیا بیرون پسر نمیخوای بری خواستگاری که میخوای بری یه تست بازیگری بدی!!ل:اها
ج:بعدشم اینقدر لباس سیاه نخر عزادار که نیستی
ل:اها
ج:هوی خره گوشت بامنه؟؟
ل:اها
جک پوفی کشیدو محکم لیامو هل داد و لازم نیست بگم که لیام گوزپیچ شدو با مخ رفت تو کمد جک دستاشو بهم زدو دره کمدو رو لیام بست(:/) و از اتاق زد بیرون لیام هم با کلی بدبختی از توی اون فضای کوچیک اومد بیرونو گ...
ل:من چی بپوشممممممممممماهم...اره..اره همینی که ایشون گفت:///
______پس از مدت هااااا^_^
بالاخرهههههه😊😊😊
امیدوارم ازین قسمت خوشتون اومده باشه فعلا بای بای گایز😚😚😚