Third Person POV
همیشه قرار نیست صبحمون با زمزمههای نرم و عاشقونه شروع بشه
همیشه قرار نیست با لبخند از خواب پاشیم، تو جامون کش و قوس بخوریم، و مطمئن باشیم یه نفر بیرون از اتاق خواب، شاید تو آشپزخونه درحال آشپزی کردن، و یا حتی روی کاناپه جلوی تلویزیون درحال فیلم دیدن هست که منتظرمون باشه
همیشه قرار نیست وقتی از خواب پامیشیم رو مود خوبی باشیم و بخوایم به دنیا لبخند بزنیم
همیشه قرار نیست وقتی بیدار میشیم با روحیه برای مسواک کردن و شونه زدن موهامون سمت دستشویی بدوییمبلکه یه وقتایی هست از شدت بیانگیزگی و احساس پوچ بودنی که وجودتو گرفته، دلت میخواد هیچوقت صبح نشه که مجبور شی از تخت بیرون بیای
یه وقتایی هست که وقتی بیدار میشی، فقط انگار منتظر کوچیکترین تلنگری تا زمین و زمانو به فحش بکشی و حرص بیدلیلتو سرش خالی کنی
یه وقتایی هست دلت نمیخواد حتی برای صبحونه خوردن از تختت پایین بیای، چه برسه برای مسواک زدن و مرتب شدنت - که تو اون لحظه حتی ممکنه مسخرهترین کار ممکن بنظر بیاد -یه وقتایی هست که از خواب بلند میشی
و شاید لبخند و مود خوبتو هم داشته باشی
اما خیلی یهویی به یاد میاری دیگه اوضاع مثل قبل نیست
و یا کسی دیگه تو هیچکدوم از اتاقای خونهای که میشناسی منتظرت نیستو همین یاداوری به ظاهر ساده، برای تلخ کردن تمام روزت کافیه..
کی میدونه؟
شاید این دلیلی بود که زین از وقتی اینجا بود، با اینکه کلی براش برنامهریزی کرده بود، انگار نا و انگیزهی هیچکدوم از کارا رو نداشت
بیشتر از همیشهش میخوابید
و وقتی از خوابیدن بیش از حدش کلافه میشد، بیهدف و بااخم تو تخت مینشست و ته ریشای تازه درومدشو لمس میکرد تا ارزیابی کنه که توی این چند روز چقدر رشد داشتن.شاید بخاطر همین بود که دیگه دست و دلش به آشپزی نمیرفت و ترجیح میداد برای خودش از هتلی که نزدیکش بود، اولین غذای دریاییای که به ذهنش میومد رو سفارش بده.
شاید زین هنوز نمیتونست بعد ازین چندوقت با خودش کنار بیاد
نمیتونست به این فکر کنه که دیگه دستی نیست که پتو رو از روش بکشه و کلافهش کنه تا بیدار شه
که دیگه بدنی نیست که موقع خواب بغلش کنه
که دیگه مرد جوون پرانرژیای نیست که دلش بخواد پختن تک تک غذاها رو امتحان کنه و دلش بخواد جای وسایلو عوض کنن
که دیگه کسی نیست که وقتی مثل الانش کلافه میشه، لباشونو بهم بچسبونه و درست همینقدر ساده، از غر زدنای دوست پسرش جلوگیری کنهفراموش کردن آدما سخته
و فراموش کردن خاطرههایی که با هم داشتن بیش از حد سختتر..چون خودِ آدمو میتونی کنار بزاری
میتونی عکساشو از گوشیت و لپتاپت پاک کنی
میتونی جایی نری که عکس یا اسمشو نبینی و نشنوی
ولی خاطرهش رو نه
نمیتونی وقتی وارد یه محل آشنا میشی، وقتی یه جملهی آشنا میشنوی، یا وقتی یه آهنگ شبیه به خاطرههاتونو میشنوی یادش نیفتی
نمیتونی وقتی کسی خاطرهای رو تعریف میکنه، با خودت نگی عه، برای ما هم یه چیز شبیه این اتفاق افتاد
و اگه بتونی از سد محکم این خاطرههای لعنتی رد شی، نصف سختیا رو پشت سر گذاشتی..
أنت تقرأ
Green Secret [Z.S]
خارق للطبيعةافسانه ها واقعیت دارن؛ هر اتفاقی تو زندگی دلیلی داره، حتی اگه تو نتونی دلیلشو درک کنی عشق محدودیتی نداره و تو فقط باید اونو از ته قلبت طلب کنی تا داشته باشیش مهم نیست معشوقه تو چه کسی باشه یه نوزاد، یه دختر زیبا، یه مرد جوون و برازنده، و یا حتی یه م...