riuo

224 9 15
                                    

زندگی میتونه هم تلخ باه هم شیرین هم تاریک هم روشن ولی بعضی وقتا این تو نیستی ک سایه میندازه رو زندگیت و خرابش میکنه...

هری درحالی ک داشت پرونده هارو چک میکرد در باز شد و هری حدس زد اون لیامه ولی ی صدای دخترونه رید ت حدس و حس شیشم هری :|

خانم مریدا ی زن حدودا ۴۰-۳۰ ساله ک کارش توی بخش پروندت ها و اتفاق زمان حال و گذشته فرد مشخص ت پروندس

مریدا_سلام هری

هری سرشو بالا گرفت و لبخند زد

هری_سلام مریدا

مریدا_ی خبر دااااغ دارم برات

هری لبخندش پررنگتر شد

هری_میشنوم؟

مریدا_لویی ویلیام تاملینسون بچه یکی از اشراف زاده ها بوده ک توسط پدرش ازمایش شده....و بعد مرگ مادرش زئدگیش تغییر کرد

هری با تعجب ب مریدا خیره شده بود...
لویی؟ واقعا؟....اوه کامان

هری_خب

مریدا_بیشتر از این فعلا چیزی دستگیرم نشده

هری اخم کوچیکی روی پیشونیش اومد

هری_این اعطلاعات رو از کجا پیدا کردی؟

مریدا_ویکتور تاملینسون ی اشراف زاده معروف بوده ک اگه ت نت سرچش کنی زندگی نامهخودش و دخترش و پسر دخترش رو میاره...تلبته ما ی چیز بهتر از ایناعم داریم

هری لبشو گاز گرفت و نیشخند زد

مریدا_لویی...اون ی خواهر داره...اسمش لوتی تاملینسونه اسمشو سرچ کردم و فهمیدم ت یکی از بار های اینجا کار میکنه....اسم بار ریوعه ....اونجور ک فنمیدم همون باریی هست ک خواهر شما جما هر جمعه شبا اونجاس....

هری دیگه مخش کار نمیکرد و سریع بلند شد و کتش رو پوشید

هری_مریدا...ت عالیی زن...اگه میتونستم شوهرت میشدم :|

مریدا خندید

هری_ساعت چنده؟

مریدا_خب الان ساعت ۸ و نیم شبه چطور؟

هری نیشخند زد

هری_امروز چ روزیخ مریدا؟

مریدا با گیجی ب هری نگاه کرد

مریدا_پنجشبه...

هری_جما همیشه ساعت ۹ شب بیرون میزنه...خب..فعلا مریدا

مریدا تاره منظور هری و گرفت و سریع بلند شد اما تا دهنش رو باز کرد هری در رو بسته بود و مریدا ت اتاق تنها شده بود

هری ب سرعت سمت اتاق لیام رفت و درو کوبید

هری_لیام همیم الان دم و بساتتو جمع کن...میخایم بریم بار

لیام_دادا الان؟ حسش نی ولم کن:|

هری بازوی لبامو گرفت و سوییچ لیام رو از رو میز برداشت و کت لیام رو روی ساعدش انداخت و دست لیام رو با زور کشید

لیام_نکن وحشیییییی مگه زورههه؟

هری_اره زوره:|

هری ب سرعت باد حرت میکرد و لیامم برای اینکه باروش از جا کنده نشه سعی میکرد خودشو ب هری برسونه و رسیدن ب ماشین و هری لبام رو نشوند و خودش پشت فرمون نشست و نزاشت لیام عکس الملی نشون بده و ملشین رو روشن کرد وحرکت کرد

لیام_خلی؟ کصخلی؟ چیی؟

هری_من فقط منتظرم ماهیم توی توزش بیوفته...همین

لیام اخم کرد و ب روبه روش نگاه کرد

لیام_حالاکدوم بار؟

هری_پس فک کردی تورو برا خیره شدن ب اطراف اوردم؟:| ت هر جمعه شبا مگه ی بار نمیری؟...مطمئنم بار ریو رو میشناسی....

لیام_به به حشرت چقدر زده بالا ک دنبال بهترین بار لندن گشتی؟

هری خندید...

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Mar 26, 2018 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

scissor(tata tommo) L.S - Z.PDonde viven las historias. Descúbrelo ahora