پسر با موهاي تيره از بين جمعيت درحال رقصيدن و بدن هاي پيچ خورده كه به ارامي با موسيقي همراهي ميكردند رد ميشد
و دست هايي كه به سمتش ميومد تا ازش خواستار رقص باشند رو ناديده ميگرفت
فقط به آنها پوزخند ميزد و سرش رو تكون ميداد ، خيلي كار ها بود كه ميتونست انجام بده..ولي رقصيدن جزو اونها نبود.همينطور كه از كنارشون رد ميشد ميشنيد كه با خنده ميگفتنتد
"تبريك ميگم ، جونگكوك!"
"اينجا خيلي لعنتيه!""مرسي" تنها جوابش بود ، لبخند ميزد و سرش رو تكون ميداد و راهش رو به سمت اتاق ادامه ميداد .
ريلكس اما در عين حال هوشيار بود ، چشمش رو روي مردمي كه توي اپارتمانش بودن نگه ميداشت.
همه چي ، بالشت ها ، فرش ، تلوزيون ،مجسمه بزرگه ايرون من كناره در جلويي ، همه چي جديد بود . با اينكه فردي اروم و بيخيال بود ،ترديد نميكرد اولين كسي كه ابجو روي مبله سفيده تميزش بريزه رو بكشه.
بالاخره بعد خوشامد گويي هاي مهم و صحبت كوچيكي با افرادي كه اسمشونو ميزاشت مثلا "دوست" ، وسطه اتاق وايستاد و مواظب بود تا از مردم درحال رقص دور بمونه..چشماش دنبال كسي بودند.
"جانگكوك" دختري قدبلند با لحن ناله مانند جونگكوك رو از افكارش بيرون اورد.يقه ي لباس مشكيه جونگكوك رو كشيد ، لبش رو اويزون كرد و با مژه هاي بلندش پلك زد"با من برقص"
جونگكوك پوزخنده فريبنده اي زد و دست دختر رو از روي يقش برداشت "نه مرسي ، من نميرقصم"
دختر مقاوم بود ، دستاش رو دوره گردن عرق كرده ي جونگكوك حلقع كرد و اونو سمتش كشيد. لبش رو كنار گوش جونگكوك برد و با لحن گرمي گفت"خب ، شايد من بتونم بهت ياد بدم چطوري برقصي"
جونگكوك شانسه رد كردن حرفه دختر رو نداشت، دستاي دختر عقب كشيده شده بود .
بين جمعيت پشتش تلو تلو خورد و روي باسنش افتاد ، موهاي قهوه ايش روي صورتش رو پر كرده بودند. مردمه مسته دورش شروع به خنده كردن و به دختر اشاره كردن ، در حالي كه دختر لاغر و زيبايي در كفش هاي پاشنه بلند به دختره افتاده رو زمين نگاه كرد.
"اون گفت نه!" دختر گفت و با نگاهي مغرور موهاي بلوندش رو به پشت شونه اش فرستاد.
"مگه اينكه كر باشي، يا كاملا يه احمق باشي. مگه نه بايد بدوني نه يعني چي!"
دختر افتاده رو زمين چشماش رو تنگ كرد ، سعي ميكرد كه خجالتش رو نشون نده.
ابروش رو با شك بالا برد و گفت "اوه واقعا؟ و شما كي باشي كه بگي اون چي ميخواد؟"
دختر خم شد و پوزخند زد ، موهاشرو تكون داد و دستاش رو روي زانو هاش گذاشت . لباش رو با حالت مسخره كردن بيرون داد و گفت "دوست دخترش!"
نگاهي تعجب مانند در چهره دختر اومد . دختره بلوند بلند شد . همونطور كه دستاش رو به سمت عقب برد خنديد. جونگكوك كنارش اومد و دستاش رو دوره كمر دختر گذاشت. به دختر افتاده رو زمين پوزخند زد.
"ببخشيد تزويو" معذرت خواهي كرد ، درصورتي كه نيشخندش معني ديگه اي داشت "شايد يه دفعه ديگه"
دختر كنار جونگكوك باري ديگه به تزويو خنديد و جونگكوك رو از اون دور كرد. او هم به ارومي همراه با دوست دخترش رفت.
به سمته پشته اپارتمان دور از موسيقي بلند و مردم پر سر و صدا .
"سانا!" با خنده گفت و سعي كرد سرعته دوست دخترش رو كم كنه"كجا داريم ميريم؟"
دوست دخترش بهش لبخند زد ، جوابي نداد و به سمت اتاق خواب او رفت. وقتي جونگكوك ديد دارن كجا ميرن لبخندي به معني دونستن زد . سانا روي تخت هلش داد و در رو پشتش بست. قبل اينكه بفهمه چه اتفاقي دارن ميفته اون از در كنار اومده بود و حال روي او بود و به تخت چسبونده بودش.
"بالاخره" دختر نفس كشيد و موهاش كنار صورتش افتاد ، بيني جونگكوك رو قلقلك ميدادن."يكم صلح و سكوت"
جونگكوك خنديد و دستشو روي رون دوست دخترش گذاشت و به خودش نزديكش كرد"احساس ميكنم كله شب نديدمت، كلي ادم احمق بودن كه فقط بايد ميگفتم 'مرسي كه اومديد '"
گفت و چشماش رو چرخوند "شرط ميبندم بيشتر اون احمقاي مست حرفامو نفهميدن"
"كي اهميت ميده؟" سانا با خنده اي پرسيد و دستاشو دور گردن جونگكوك حلقه كرد "الان ما ديگه تنهاييم باهم ، درسته؟"
"اهم.." جونگكوك با نيشخندي گفت و دستشو زير لباس قرمزه دختر برد و درحالي كه اون يكي دستش بين موهاي بلوند دختر بود و صورتش رو نزديك تر مياورد.
"بهم اعتماد كن..كله شب منتظر بودم تا اينكارو انجام بدم"
حرف هاش تموم شد و سرش رو اورد بالا ، صورت هاشون نزديك هم بودن. لب هاشون هم اونقدري نزديك بودن كه جونگكوك بوي رژ لبه البالويي كه هميشه ميزد رو حس ميكرد، درواقع ميتونست مزه اش كنه.جلوتر رفت، چشمها بسته در انتظار..
اما زماني كه در اتاق كامل باز شد همه اميدهاي بوسيدن دوست دخترش از بين رفت.
پسري با موهاي مشكي ، نفس نفس ميزد.
با ديدنه حالته دو فرد روي تخت هيني كشيد و عقب رفت.
"جئون!" داد زد ، چشماش رو از خجالت پوشونده بود ."بايد بهم درباره اين چيزا اخطار بدي!"
جونگكوك چشماش رو چرخوند و نفس محكمي كشيد "چي ميخواي ، جيمين؟"
ابروي پسر بالا رفته بود اما هنوز جرئت برداشتن دست هاش رو نداشت ، پسر با موهاي پركلاغي برگشت و دست به سينه وايستاد" يه يارويي دم دره،ميگه نياز داره تورو ببينه."
"كيه؟" جونگكوك پرسيد و نگاهي كنجكاو روي چشمش اومد
"نميدونم كه ، يه ياروي عجيب غريبي"
"خب چي ميخواد؟" تن صداش بي صبر بودنش رو نشون ميداد
جيمين شونه هاش رو انداخت بالا "نميدونم ، فقط گف ميخواد بببينتت"
اولين چيزي كه ذهن جونگكوك رو درگير كرد اين بود كه اون فرد كيه و اون فكر باعث ترسش شد..ولي نفس عميقي كشيد و براي خودش دليل اورد كه فقط داره الكي خودش رو ميترسونه
نميتونه اون باشه.اون هيچوقت اينجا نمياد..مگه نه؟
جونگكوك دوباره نفس عميقي كشيد و به پسري كه هنوز جرئت نميكرد بهش نگاه كنه خيره شد كه اندازه خوده جونگكوك خسته و دلخور بود.
با ديدن خجالت دوستش لبخندي روي لبش اومد و گفت"كاري نميكنيم جيمين، ميتوني نگاه كني"
جيمين درنگي كرد و اروم گفت"قول؟"
"اره"خنديد ، اروم سانا رو هل داد و روي تخت نشست.
سانا لباسش رو درست كرد و موهاش رو مرتب كرد مثل جونگكوك دلخور بود. جيمين بعده شنيدن حرف دوستش اروم برگشت و همونطور كه با استين لباسش بازي ميكرد با خجالت به هردوشون لبخند زد .
"خب؟" بعد چند لحظه اي پرسيد و شونش رو به در تكيه داد"به يارو چي بگم؟"
جونگكوك به سانا نگاه كرد كه بهش پوزخند ميزد و شهوت توي چشماش معلوم بود.
اون هم پوزخند زد، نگاهش رو از روي سانا برنداشت و به جيمين گفت"بهش بگو بعدا ميبينمش، الان يكم سرم شلوغه"
سانا بعد شنيدن حرف جونگكوك لبخند زد و اومد جلوتر تا لبش رو روي لب جونگكوك بزاره.
با برخورد لبش با لب جونگكوك اون رو نزديك تر كشيد .داشت توي احساساتي كه توي بدنش بودن غرق ميشد.كه همونطور روي تخت دراز كشيدند و به كارشون ادامه دادند.
حداقل يك يا دو دقيقه گذشته بود كه صداي سرفه كردن كسي اومد .جونگكوك نگاهش رو به گوشه ي اتاق برد كه جيمين رو ديد كه هنوز اونجا بود. گونه هاش كمي قرمز شده بودند.
"آه.." زيرلب گفت و دستاش رو با اضطراب تكون داد"من هنوز اينجام"
جونگكوك پوفي كشيد و از سانا جدا شد"جيمين ، به عشق جاستين بيبر، چي ميخواي!؟"
"ا-اون يارو عه!" جيمين با نگراني حرف زد زماني كه نگاه عصبانيه جونگكوك رو ديد "اون نميره! هي خواستم بهش بگم كه كار داري و اينا ولي نميره!"
"مشكلش چيه!؟" جونگكوك زير لب گفت و از رو تخت پاشد. به سانا نگاه ميكرد كه با شهوت بهش خيره شده بود، دستش رو خسته تكون داد و گفت"همينجا بمون بيب، سريع برميگردم"
سرشو تكون داد و لبخند كوچيكي زد. جونگكوك دنبال جيمين به بيرون رفت. راهشون رو ادامه دادن و از حال ، اشپزخونه و مردمي كه نصفه خواب بودن اما به زور هنوز ميرقصيدند رد كردن و به در رسيدن. وقتي به در رسيدن جيمين رفت و جونگكوك با خستگي در رو باز كرد
YOU ARE READING
Special delivery|vkook
Fanfiction"تحويل پيتزا!" "كدوم خري ساعت ٦ صب پيتزا مياره؟" "خب كدوم ادمي ساعت ٦ صب پيتزا سفارش ميده؟" "براي اخرين بار ، من پيتزا سفارش ندادم!!!" // جونگكوك پسره يك فرد بسيار پولداره ، تهيونگ هم پسريه كه پيتزا تحويل ميده. هردوشونم سمجن..كدومشون منصرف ميشه؟ (ا...