P2//

1.2K 196 34
                                    

صبح روز بعد اپارتمان جونگكوك خالي از همه ي مهمون هاي ديشب بود.
دقيقا زماني كه ساعت سه صبح رو نشون ميداد تموم افراد مست رو بدون اهميت به اينكه راننده اي دارن يا نه به زور از خونش بيرون كرد و نذاشت اونها توي خونش لحظه اي بمونن.
ادم حساسي نبود ولي يك شب خوب با خوابي راحت بدون مزاحمت كسي رو ترجيح ميداد.
متاسفانه ارزوش براورده نشد،چون اون توسط صداي زنگ در خونه از تخت و خواب بسيار قشنگش جدا شد.
سعي كرد اهميتي نده و زنگ در رو نشنيده بگيره اما با گذشت زمان صداي زنگ بلندتر و طولاني تر ميشد.
راه ديگه اي جز جواب دادن بهش رو نداشت.
اروم از روي تخت پاشد و حواسش بود كه دختري كه كنارش توي خواب عميقي فرو رفته از خواب بيدار نكنه.
بي حال تي شرتي پوشيد و در رو با يك خميازه بلند باز كرد.چشماش هنوز بخاطر خوابالودگي نيمه باز بودن و نميتونست كامل بازشون كنه.
"سلام!"
زماني كه جونگكوك صداي اشنا رو شنيد چشماش باز شد. و وقتي كه پسر رو شناخت حس كمرنگي از ترس و عصبانيت توي بدنش ساخته شد.
"اوه نه،" نفس بي حوصله اي كشيد و چشماش رو با خستگي ماليد."تو نه"
همون پسر پيتزايي بود كه ديشب اومده بود،خيلي زيادي ديگه وقت جونگكوك رو تلف ميكرد.
هنوز هم تي شرت سبز زشته ليمو رنگش با يه لوگويه پيتزا جلوش پوشيده بود.
ولي كلاهش رو برداشته بود و يه كله ي قرمز رنگ نمايان بود.
جونگكوك در سكوت با تعجب و نگاهي تحقير مانند به پسر خيره شده بود.
موهاش رنگ ماشين اتش نشاني بود كه خواستار توجه بودن و جونگكوك راهي جز دادن اون نداشت.
زماني كه به نظر ميرسيد زيادي خيره شده پسر رو به روش سرفه اي كرد و حواس جونگكوك رو به صورتش برگردوند"چرا اينجايي؟يادت رفته كه خرابكاري كه درست كردي رو تميز كني؟"
جونگكوك با چشماش به اطراف در دنبال تكه تكه هاي پيتزا ميگشت اما پسر با كله ي قرمز سرش رو تكون داد و گفت "نوپ ، فقط دارم كارم رو انجام ميدم"لبخند بزرگي زد كه بيشتر به نظر ميومد به زور داره لبخند ميزنه و يه جعبه رو جلوي جونگكوك اورد"تحويل پيتزا!"
چند لحظه اي فقط با سكوت جونگكوك و پلك زدن هاي پشت سر همش گذشت"داري شوخي ميكني؟من پيتزايي سفارش ندادم"
"اوه؟" پسر پرسيد و به تخته ي كوچيك تو دستش نگاه كرد و شونه هاش رو قبل اينكه ببرتش عقب بالا داد."خب ، اطلاعات من ميگن كه سفارش دادي."
مكثي كرد و جعبه پيتزا رو بالا تر اورد تا قشنگ جلوي صورت جونگكوك باشه "تحويل پيتزا!"
"چي؟من تحويل-"جونگكوك مكثي كرد تا نفس عميقي بكشه، تموم سعيش رو داشت ميكرد تا عصبانيتش رو كنترل كنه كه اين احمق داشت كاره جونگكوك رو هر لحظه سخت و سخت تر ميكرد"اصلا چرا داري اينكارو ميكني؟كدوم خري ساعت ٦ صبح پيتزا مياره؟"
پسر مو قرمز فقط پوزخند زد و با تمسخر دستي روي پهلوش گذاشت"خب كدوم ادمي ساعت ٦ صبح پيتزا سفارش ميده؟"
"براي اخرين بار،" صداي جونگكوك با هر حرف بالا تر ميرفت"من پيتزا سفارش ندادم!!"
"چه بد!" پسر تحويل دهنده داد زد بلندي صداش شبيه جونگكوك بود،به نظر ميومد همه ي صبر اون هم از بين رفته.و اين باعث شد جونگكوك با تعجب قدمي به عقب برداره."فقط ورقه ي لعنتي رو امضاء كن و بزار برم!"
جونگكوك غرغري كرد و دستاش رو به حالت مشت دراورد "چطور جرئت ميكني سر يه مشتري داد بزني؟ ميتونم كاري كنم اخراج شي اينطوري ميدوني"
پسر لبخندي از خود راضي زد و دستاش رو به هم قفل كرد "اوه،پس حالا قبول ميكني كه يه مشتري هستي؟"دوباره تخته كوچيك رو برداشت و به سمت جونگكوك برد"پس لطفا اينجارو امضاء كنيد"
جونگكوك سرش رو به چپ و راست تكون داد غرغري سر پسر خندان جلوش كرد ، دستاش اماده بودن كه اون لبخند احمقانه رو از روي صورت پسر بردارن اما جونگكوك داشت خودشو كنترل ميكرد."گوش كن احمق ، براي اخرين بار دارم بهت ميگم،من هيچ پيتزايي سفارش ندادم،پس براش پولي هم نميدم.حالا از املاك لعنتي من دور شو و ديگه نزار صورتت رو ببينم"
صورت پسر از رنگ قشنگش به رنگ هاي تيره تر تغيير كرده بودن،جلو تر اومد طوري كه سينه اش به سينه جونگكوك كشيده شه"نگاه كن ،'جئون جونگكوك' من اين سفارش هارو نمينويسم،من فقط كارم تحويل پيتزاس و گرفتن پولش.پس اگه فقط ورقه ي تخته رو امضاء كني و پيتزا رو بگيرس هردومون ميتونيم به زندگيمون ادامه بديم.ولي تا اينكارو انجام ندي،من بايد اينجا بمونم و ازت خواهش كنم كه امضاش كني"
جونگكوك ميخواست باز هم ادامه بده تا پسر رو به روش رو اذيت كنه،اما به اين فكر كرد اگه اينكار رو نكنه چي ميشه.پسر مو قرمز اونقدري سمج و لجوج به نظر ميرسيد كه مطمئنن اينجا ميموند تا جونگكوك ورقه رو امضاء كنه.و فكرش باعث ميشد جونگكوك از ترس لرزي بكنه..نميتونه اون همه زمان پيشه اين عجيب غريب بمونه،پس با چند تا غرغر و فحش زير لب دستشو سمت جيب پشت شلوارش برد و كيف پولش رو دراورد چند دلاري رو از توش بيرون اورد و سمت پسر گرفت.
"ممنونم" پسر مو قرمز گفت و پول رو گرفت استين هاي تي شرت گشادش رو بالا برد،و جونگكوك مطمئن بود كه اثري از زخم و كبودي هاي پر رنگي رو دست و بازو پسر ديده.
"هي"جونگكوك گفت و به زهم هاي روي دستاي پسر با كنجكاوي اشاره كرد"چت شده؟"
پسر به جايي كه جونگكوك اشاره كرده بود نگاه كرد و نفس بريده اي كشيد سريع استين لباسش رو پايين روي انگشتاش اورد"چيزي نيست" اروم زمزمه كرد.
جونگكوك فهميده بود كه پسر با استرس داشت رفتار ميكرد و نگاهي به جونگكوك نميكرد.اين كنجكاوي جونگكوك رو خيلي خيلي بيشتر ميكرد،به اين معني نبود كه نگرانه پسر مو قرمزه فقط از اين بدش ميومد كه كسي چيزيو ازش مخفي كنه و وقتي بپرسه بهش نگه.
"بهم بگو"جونگكوك دستور داد و قدمي به جلو برداشت.چشماي پسر مو قرمز از تعجب گرد شد و با ديدن فاصله خيلي كم بينشون خودش رو عقب كشيد.
"گفتم بهت،چيزي نيست"به جونگكوك گفت ، تن صداش نسبتن عصباني مانند بود"و تو پول پيتزا رو دادي،ديگه زمان اينه كه منم برم"
برگشت تا محل جلوي در خونه ي جونگكوك رو ترك كنه اما جونگكوك بازوي اون رو گرفت و ديد كه پسر ناله اي از درد كرد.احتمالا دستش رو روي يكي از كبودي و يا زخم هاي دستش گذاشته،ولي حوصله معذرت خواهي نداشت.ولي روي دست چپش زخم نسبتن عميقي بود كه ميشد ذره اي از خون رو كه ازش ميومد ديد، و اين جونگكوك رو داشت ديوونه ميكرد.
"بيا تو يه لحظه"جونگكوك گفت ، نه به عنوان يه درخواست بلكه به عنوان يه دستور.رفت توي اپارتمانش و منتظر پسر نبود. از اينكه پسر حرفش رو گوش داد و اومد تو خونه پشت جونگكوك ،سورپرايز نشد.پوزخندي زد و سمت اشپزخونه رفت.
جونگكوك كنار جعبه اي از وسايل وايستاد و همونطور كه توش رو نگاه ميكرد هوفي از بي حوصلگي از پسر مو قرمز شنيده شد.
"چي ميخواي؟" پسر پرسيد"من جاهاي ديگه اي هم بايد برم ،ميدوني"
"نه نبايد بري"جونگكوك گفت و پسر رو سمت ميز اورد اون رو به زور روي صندلي نشوند و پسر مو قرمز هم به راحتي نشست.جونگكوك يه جعبه نوار زخم و باند اورد و وسايلش رو روي ميز ريخت.
"يكيو انتخاب كن"پسر نگاهش رو روي چسب زخم ها و باند ها چرخوند و يكي كه شكلك هاي كوچيك گوشت و خوراكي روش داشت چشمش رو گرفت،جونگكوك كه ديد پسر به چي نگاه ميكنه پوزخندي زد.
پسر اون رو گرفت و اورد بالا"اين يكي؟"
جونگكوك خنديد و گفت"واقعا پسر؟چند سالته؟پنج؟"
پسر لبش رو اويزون كرد و با مظلوميت گفت "همه خوراكي دوست دارن،مشكلش چيه؟"
جونگكوك حوصله جواب دادن نداشت فقط چشماش رو چرخوند و چسبه پشته چسب زخم رو كند و روي پوست پسر مو قرمز فشار داد،ميتونست نفس هاي شكسته اي كه از درد پسر رو به روييش ميكشه رو بشنوه.پوزخندي با تمسخر زد و گفت "بزدله ترسو"
پسر سريع دستش رو عقب برد و بدون صبر گفت "عوضي"
جونگكوك از جواب سريع پسر تعجب كرد ، عادت به اينكه كسي جوابش رو بده و يا بهش بي احترامي كنه رو نداشت.
جونگكوك روي ميز خم شد و به چشماي پسر نگاه كرد "نميدوني به كي داري اين حرفارو ميزني ، هرزه، ميدوني پدر من كيه؟"
پسر هوفي كرد و حتي ذره اي عقب نرفت "من اهميت نميدم كه پدرت كيه و حتي اينكه چقدر پولداري، در هر صورت يه عوضي اي"
نگاهش سمته چسب زخمه روي دستش رفت و اروم با انگشتش روش كشيد
"مامانم هميشه ميگفت ، هرچقدر پول بيشتر،رفتار گند تر"
جونگكوك همونطور كه باند هارو برميداشت و توي جعبه ميزاشت گفت "من رفتار گند ندارم"
"منم بي ادب نيستم فقط يكم گستاخم"پسر از خودش دفاع كرد و پاشد دستاش رو روي پهلو هاش گذاشت"فرق دارن ميدوني"
قبل اينكه جونگكوك بتونه جوابي بده پسر غيب شده بود و به سمت پشتيه اپارتمان رفته بود ، حالا به حرف دليل مسخره اي كه داشت.جونگكوك هم دنبال پسر رفت مثلا قرار بود سريع تر از شرش راحت شه.
"اينقد اروم راه نرو"جونگكوك گفت و پسر چشماش رو چرخوند و سرعتش رو كمتر در حد يه لاكپشت كرد.
'از زندگيم متنفرم'جونگكوك فكر كرد و دستش رو روي صورتش كشيد سعي داشت پسر رو به روش رو هل بده سمت ديگه اي'و ازين يارو تحويل دهنده هم متنفرم،مطمئنم يه مشكلي داره'.
بالاخره كه به نظر ميرسيد سال ها بعد رسيدن به در خونه.پسر مو قرمز برگشت تا به جونگكوك نگاه كنه.جونگكوك ازين كه اون لبخند بزرگ رو روي صورت پسر ميديد سورپرايز شده بود.
"خب..ببخشيد از اين جريان پيتزا.." اروم گفت درحالي كه دستاش رو توي جيبش فرو ميبرد"اميدوارم ديگه اتفاق نيفته"
جونگكوك پوزخندي زد و دستاش رو به هم قفل كرد"بهتره كه اتفاق نيفته،خسته شدم از ديدن صورتت توي همچين محله اي.جايي كه مثلا براي افراد پولداره..مردم ممكنه فكر كنن كه موش هاي كثيفي مثل توميتونن بيان اينجا"
لبخند پسر اروم اروم از بين رفت و نگاهش رو به زمين انداخت.نگاهش بي احساس شده بود،هيچ حسي نداشت.سرش رو بالا اورد و به زور لبخندي زد"باشه.و..معذرت ميخوام كه سرت داد كشيدم،لطفا به رئيسم نگو.."اروم زمزمه كرد"نميخوام اخراج شم.."
حس عجيبي به جونگكوك دست داد،باعث شد اخم كنه.نميدونست اون حس دقيقا چيه ولي اونقدر عجيب بود كه باعث شد كه دستش رو ببره تو جيبش و ده دلاري اي در بياره تو دست پسر بزاره.
"اين براي چيه؟"پسر پرسيد ،تعجب رو ميشد توي صورتش ديد.سعي كرد كه پول رو به جونگكوك پس بده اما اون دستش رو عقب كشيد.
"بگيرش" همونطور كه ميگفت قدمي به عقب برداشت"به عنوان انعام ،يا هرچيزي.برام مهم نيست"
ابرو هاي پسر كمي شكل اخم به خودشون گرفتن"منظورت اينه كه...نميخواي كاري كني كه اخراج شم؟"
"روز شانسته"جونگكوك جواب داد و بار ديگه اي چشماش رو چرخوند"حالا هم برو"
لبخند بزرگي روي لب هاي پسر اومد و سرش رو با خنده تكون داد پول رو توي جيبش گذاشت"ممنونم!خيلي ممنونم!"
جونگكوك هوفي كشيد و از گوشه چشمش به پسر نگاه كرد كه اروم از در خونه ي جونگكوك دور ميشد.دوباره حسي عجيب توي جونگكوك اومد ..اون سعي ميكرد جلوش رو بگيره ولي در اخر نتونست.
"هي پسر تحويل دهنده!"داد نسبتا بلندي زد و به در تكيه داد به پسر كه سرش رو برگردونده بود نگاه ميكرد، جونگكوك دستاشو دوره دهنش گرد كرد تا صداش بلند تر بشه"اسمت چيه!؟"
حتي از فاصله ي زيادي كه بينشون بود ميتونست لبخنده پسر رو ببينه ،"كيم تهيونگ!" دستش رو براي جونگكوك تكون داد و خنديد "خدافظ ،جئون جونگكوك!بازم مرسي براي چسب زخم"
جونگكوك سرش رو تكون داد و دستش رو به معني خداحافظ براي پسر تكون داد و رفت تو اپارتمانش در رو بست.
"كي بود؟"
"هولي شت"جونگكوك گفت و حداقل چند متري توي هوا پريد.سرش رو برگردوند و دختر خوشگلي كه يكي از سوييشرت هاي مشكي گشادش رو ديد ، كه موهاش بلوندش روي شونه اش افتاده بودن.
وقتي ديد كه دوست دخترشه نفس راحتي كشيد "خيلي منو ترسوندي سانا"غري زد و دستاش رو دوره سانا گذاشت "چرا اينقد زود بيدار شدي؟"
"سر و صدا شنيدم"اروم حرف زد و چشماش رو سمت پنجره برد "بايد برگردي به تخت"
"يه دقيقه ديگه ميام" قول داد و روي سرش رو بوسيد همونطور كه انگشتاش موهاي جلوي صورت سانا رو كنار ميزد"شب چطور خوابيدي؟"
به نظر ميومد كه سوال رو نشنيده،درگير نگاه كردن به پنجره و فردي با موهاي قرمز كه داره از خونه دور ميشه بود.
"اون كي بود؟"دوباره پرسيد،جونگكوك چشماي سانا رو دنبال كرد و وقتي پسر رو ديد پوزخندي زد.
"كيم تهيونگ-عجيب ترين ادمي كه توي زندگيم ديدم"
"اوه.."سانا سرش رو تكون داد و اروم زمزمه كرد"دوستته؟"
جونگكوك به سوالي كه دوست دخترش كرد خنديد و به پسر فكر كرد .اخلاق عجيب غريبش،موهايي كه زياد رو مد نيستن.و مدل لباس پوشيدنش .حتي فكر اينكه با همچون كسي دوست باشه واسش ترسناك بود.
"معلومه كه نه" بالاخره با خنده ي كوچيكي جواب داد و دستاش رو محكم تر دوره دوست دخترش گذاشت"اون فقط يه پسر تحويل دهنده پيتزاس"
—————
اينم از پارت دو:"
نظر بدين و اگه دوست داشتين به بقيه هم معرفي كنيد و اينا..
ببخشيد يكم طول كشيد

Special delivery|vkookWhere stories live. Discover now