Confused Feelings | "Part 1"

184 9 2
                                    

⚠قبل از خوندن داستان ویدیو بالا را نگاه کنید⚠
7:00
ساعت داره زنگ میزنه با اینکه یه دوشنبه کسل کننده دیگس ولی روز خوبی به نظر میاد.با یه لبخند روی صورتم بلند شدم یه چیزی برای خوردن برداشتم و برای رفتن به مدرسه حاضر شدم نمیتونم صبر کنم تا دو تا از بهترین دوستامو توی سال جدید ببینم،سال آخر و فارغ التحصیلی از دبیرستان و هیجان کالج. تعطیلات تابستونم رو توی خونه گذروندم ولی بهترین دوستام شرل و زین رفته بودن مسافرت خوش به حالشون!
یهو گوشیم لرزید برداشتم و دیدم یه تکست از شرله(دوباره حرف از حلال زاده شد)از خودم یه سلفی گرفتم و فرستادم.
-امروز خوب به نظر میای. دلیل خاصی؟

+البته که نه!

-باشه مثلا قبول کردم.وقتی دیدمت میخوام یه چیزی بهت بگم پس عجله کن توی حیاط میبینمت!

درحالی که کاپکیک از دهنم آویزون بود با دهن پر داد زدم.
+مامان من رفتم بای!
از خونه بیرون رفتم و گوشیم شروع کرد به لرزیدن!
اوه مای گاد اون زین همسایه رو به روی خونه به اضافه بهترین دوستم.
کاملا فراموش کرده بودم که قرار بود امروز با هم بریم مدرسه!

-هی زیبای خفته منو یادت رفته بود نه؟

یه دفعه صدا زیاد تر شد اون رو به روم واستاده بود.لبخندی بزرگی زدم و طرفش دوییدم.

+گاد!دلم واست تنگ شده بود چشم فایری!

تا مدرسه با هم قدم زدیم،حیاط خیلی شلوغ بود همه داشتن درباره گذروندن تعطیلاتشون حرف میزدن. طرف نیمکت مورد علاقمون رفتم تا شرل رو پیدا کنم درحالی که زین با موهای مرتبش پشتم آهسته میومد میتونم شرط ببندم نصف بیشتر دخترای مدرسه بهش زل زده بودن بالاخره شرل رو پیدا کردم اوه گاد تابستون بدون اونا خالی بود و دست کمی از پاییز نداشت!شرل به آرومی بغلم کرد و لبخند گرمی زد درحالی که من داشتم از کنجکاوی اینکه شرل چه چیز مهمی میخواست بهم بگه میمردم و این همون خبری بود که زندگیمو زیرو رو کرد.
شرل:خب آنا بگو ببینم تعطیلات چطور بود؟

+اوه شرل،کسل کننده ترین تعطیلات عمرم بود،زین تعطیلات تو توی لس آنجلس چطور بود؟

زین:اوه پسر،اونجا مثل بهشت بود!خورشید،موج ها،دخترای خوشگل!

شرل:با کس جدیدی هم آشنا شدی؟

زین:خب از اونجا که میدونی من عاشق موسیقیم رفتم کنسرت گیتاریستای مورد علاقم و آنتونی رو دیدم.

+نه داری شوخی میکنی؟این عالیه!

زین:اوه آنا اگه بدونی چه قدر مهربون بود و باهام درباره موزیک حرف زد اون ده دقیقه معنی دنیا رو واسم داره!

+مطمنم یه روز توام واسه همه معنی دنیا رو میدی منظورم اینکه با ریلیز کردن آهنگات...

شرل:اوه!تعطیلات منم بد نبود گایز مرسی از اینکه پرسیدین!پلاس با یه پسر ملاقات کردم که همه جای اسپانیا رو بهم نشون داد!

+امیدوارم سال دیگه خودم بتونم باهات بیام!خب اون خبر مهمی که قرار بود بهم بگی چی بود؟

شرل:اوه یادم رفته بود!درواقع هم خبر خوب دارم هم بد کدومو میخوای اول بشنوی؟

+اوه مای....بذار روزو با خبر خوب شروع کنیم...

-با دنیل کات کردم.

+و این خبر خوبته؟

-نه فقط خواستم خوب بیانش کنم چون احساس میکنم خلاص شدم خب این دختره احمق میگه وقتشه که امسال یکم تغییر کنیم
و حالا آزادم که هرکاری دوست دارم بکنم میدونی چیه؟

+:یعنی باید جشن بگیریم؟

-تو دختر!داری ذهن منو میخونی،امشب؟

+قبوله!خب و خبر خوبت؟

زین:دخترا داره دیر میشه باید بریم سر کلاس!

زین دستامونو گرفت و به زور مارو کشوند تو کلاس

وارد کلاس شدیمو و ردیف اول نشستیم چون همه جاهای خوب گرفته شده بود....
*برای خوندن پارت بعد صفحه رو به بالا بکشید*

Confused feelingsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt