همون لحظه بود که ماشین شخصی مشکی رو به رومون واستاد و هری سوار اون شد...همونطور که حواسم به اون بود پام به پله گیر کردو افتادم خوشبختانه زین اونجا بود که کمکم کنه...
-آنا...خوبی؟
+دستم صدمه دیده...
زین کمکم کرد تا دوباره روی پاهام واستم...
-میخوای آمبولانس خبر کنم؟
+نه! من خوبم فقط یه خراش کوچیکه...
-اونقدر چشماتو کور کرده حتی نمیبینی کجا داری میری!میتونست بدتر از این آسیب ببینی دختر!
+ولی واقعا جای نگرانی نیست وقتی رسیدم خونه تمیزش میکنم و تا چند روز بعد دیگه دیده نمیشه...
وقتی رسیدم خونه مدتی نگذشت تا هوا رو به تاریکی رفت و من بالاخره تصمیم گرفتم واسه شب آماده شم...پیراهن قرمز کوتاهم رو تنم کردم و موهامو باز کردم و بعد از آرایش انتخاب کردن کیف و کفش آماده شدم توی آیینه خودمو نگاه کردمو لبخندی زدم...تکستی که شرل چند ثانیه پیش فرستاد رو نگاه کردم
-ساعت هشت تو کافه میبینمت آنی:)خودمو به سختی رسوندم و شرل رو طرف بار تنها دیدم...با دست تکون دادنم توجهشو به خودم جلب کردم لبخند بزرگی زد و از جاش بلند شد.کافه واسه دوشنبه شب خیلی شلوغ بود سخت میشد جایی واسه نشستن پیدا کرد...
+هی شرل...واو چه لباسی!دلیل خاصی؟منتظر کسی؟
-البته که نه یه دختر واقعی باید سعی کنه همیشه خوب به نظر بیاد...هیچ وقت نمیدونی مستر پرفکت که آیندتو رقم میزنه کی و کجا سروکلش پیدا میشه!
+اوه کام آن!تو به چیز دیگه ای جز پسرا هم فکر میکنی شرل؟
-خرید کردن...
+به جز خرید و پسرا...
-نه زندگی خیلی کوتاهه که خودتو بخوای سرگرم چیزای دیگه بکنی احتیاج داری چیزایی که تورو بیشتر جلب میکنه تمرکز کنی...حرف از پسر شد...زین امشب به ما ملحق نمیشه؟
+زین؟اممم نه من چیزی بهش نگفتم فکر کردم تو میخوای جشن فیری بودنت از دنیل رو بدون پسر بگیری یه شب دخترونه!
-حق باتوهه...خب چی میخوری؟
+سودا کلاب
-انتخاب خوبیه منم همینو میخورم پس چون جشن منه حسابشم با منه!همین جا باش تا برگردم...
گوشیم توی دستم لرزید و باعث شد به خودم بیام اوه مای گاد...زین داره زنگ میزنه...
-واو من اومدم کی داره زنگ میزنه؟زین؟بگو بیاد اینجا!هی...یه پسر جذاب داره پشتت میاد نگاه نکن...اوه مای گاد اون...
برگشتمو محکم خوردم به یکی و قبل اینکه چیزیو متوجه بشم نوشیدنی اون روی لباس و گوشیم ریخت...
-من گفتم نگاه نکن!
هری:من واقعا متاسفم...
سرمو بالا اوردمو چهره آشناو دلنشینی تموم حواسمو گرفت...
+تو!اوه مای گاد...البته که باید باشی مستر استایلز...
-:خب میس برای اینکه از خودم دفاع کنم این یه اتفاق بود...و درکنار این تو بهم خوردی!
چشمای زمردیش زیر نور چراغ برق میزد پوزخندی زد موهای فر بهم ریختشو با دستش مرتب کرد...
+تو داری سعی میکنی تقصیر من بندازی؟درحالی که تو این کارو کردی!باید بیشتر مراقب باشی وقتی داری با یه لیوان پر توی دستت راه میری.!
-اوکی اوکی قبوله خانم خوشگل...
این دیوونه کنندست حتی نمیتونستم واسه یه لحظه چشم ازش بردارم...ولی با احساساتم مبارزه میکردم...
+شاید اینطور باشه ولی جذابیت تو روی من کار نمیکنه...
-پس داری غیر مستقیم میگی من جذابم!
+من دارم میگم تو دست و پا چلفتیی...
-باشه گوش کن ما از قدم اشتباهی شروع کردیم...بهم بگو چیکار میتونم واسه جبرانش کنم؟میتونم واست یه نوشیدنی بگیرم؟
+نمیدونم شاید بهتره واسم یه نوشیدنی بگیری تا بریزم روی لباس و گوشیت تا برابر شیم!
-شاید!
+شوخی کردم...مشکلی نیست...یکم زیاده روی کردم....
شرل:ببخشید که حرفتونو قطع میکنم اما...
+نه مشکلی نیست این پسر سر به هوا داشت میرفت...
-این پسر اسم داره!
شرل:یس هری استایلز امروز معرف حضورمون تو کلاس بودی!از آشناییت خوشحالم من شرلم و اینم بهترین دوستم آنا...
-چه اسم قشنگی کیوت و شلخته...

YOU ARE READING
Confused feelings
Romanceاین مثلث عشقی زندگی اونو به خطر می اندازد. کی میتونه قلبشو به دست بیاره؟یه پسر خوشتیپ یا بهترین دوستش؟آماده شو واسه یه داستان واقعا احساساتی و چرخش غیرمنتظره!