One,Two,Three,Four

662 123 125
                                    








  "امروز سی سال از روزی که گروه واندایرکشن روی صحنه اکس فاکتور انگلیس شکل گرفت؛می گذره..."

  تلویزیون رو خاموش کرد و کنترل رو گوشه ای انداخت.

  نمی خواست روز زیباش رو اینطور خراب کنه.
درسته،سی سال گذشته و خیلی چیز ها تغییر کرده؛اما حرف های نا معتبر رسانه ها یکی از اون ها نیست.

  تلفن همراهش رو برداشت تا در کنار طرفدار ها این روز رو جشن بگیره.

  چشمش به یکی از مقالات افتاد:
  "پس از جدایی واندایرکشن در سال دو هزار و پونزده..."
  چشم هاش رو چرخوند.

  سراغ واکنش طرفدار ها رفت:
  "در واقع این فقط یه استراحته."
  واکنش اکثریت همین بود.

  لبخند زد.
  'دایرکشنر ها وفا دارترین طرفدار های دنیان'
  با خودش فکر کرد.

  همون لحظه توییتی که نویسنده مقاله در جواب طرفدار ها زد نظرش رو جلب کرد:
  "خدایا! شما طرفدار های واندایرکشن واقعا بچه اید. اون ها حدود بیست و پنج سال پیش از هم جدا شدن،هر کدوم زندگی و شغل موفق خودشون رو دارن و هنوز برنگشتن. فکر می کنم این خودش به اندازه کافی گویای این هست که این فقط یه استراحت نیست.
  اون ها قرار نیست برگردن.
  با این موضوع کنار بیاید."

  با حرص دندون هاش رو به فشار داد.

  "این خیلی خنده داره که بعد از سی سال از تشکیل واندایرکشن،هنوز هم می گن ما دایرکشنر ها بچه ایم. اگر فرضا سال دو هزار و ده فندوم از تعدادی بچه دوازده ساله تشکیل شده بود هم؛بعد گذشت سی سال میانگین سنی ما به چهل و دو می رسه و من حدس می زنم تو از اکثر ما کم سن تر باشی."

  "این که ما فقط خیلی محترمانع اشتباهی که تو مقاله ات داشتی رو بهت تذکر دادیم و تو اینطور به ما حمله کردی؛خودش گویای این هست که کی اینجا بالغ تره. واندایرکشن هیچ وقت اعلام نکردن که از هم جدا شدن. اطلاعات غلط سطح مقاله خودت رو پایین می یاره."

  "ده سال دیگه هم بگذره؛من هنوز می گم این یه استراحته. نه به خاطر این که نمی تونم با حقیقت کنار بیام. نه به خاطر اینکه از آخرین باری که قول دادن دوباره برگردن حتی یک ماه هم نگذشته.
به خاطر این که اون ها به ما مدیونن.
من از گفتن این که اون ها هیچ دینی به ما ندارن،خسته شدم.
پسرا حداقل به اندازه گذاشتن تور آخرین آلبومشون به ما مدیونن."

  این ها فقط تعداد کمی از توییت هایی بود؛که هر لحظه به تعدادشون اضافه می شد.

  کم کم احساساتش برانگیخته شد.

  بیست و پنج سال!

  حتی نفهمیده بودن زمان چطور به این سرعت گذشته...

  اون ها فن ها رو منتظر گذاشته بودن،خیلی زیاد منتظر گذاشته بودن.

  بدون این که لحظه ای درنگ کنه تایپ کرد:
  "خبر خوب؟"








سلام به همگی
اینم از چپتر اول
از چپتر های بعدی طولانی تر می شه و خنده دارتر

خب چطور بود؟
به نظرتون این چپتر از نگاه کی بود؟

سال دوهزار و چهل چند سالتون می شه؟

خوشحال می شم نظرات و انتقاداتتون رو بشنوم
اگه دوست داشتید به دوستاتون معرفی کنید

ممنون که وقت می گذارید💚💙

I Can Count On YOUTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang