امروز سی و یکم دسامبر بود، که یعنی سال نو و اگه نگیم لویی برای گذروندن اولین سال نوش با هری خیلی هیجان زدهست، دروغ گفتیم. درواقع بیشتر از چیزی که باید، هیجان زده بود. براش خیلی خاص بود. نمیدونست چرا، اما بود.
و اون طرف هری رو داریم، خب اره، اونم هیجان زدست، اما یجورایی گیج شده چون معمولا سال نو رو با زین وقت می گذروند. و خب زین همچنان پیش خانوادش نیست(هنوز خونست). بهرحال، هری عاشق لویی بود و اگه بخوایم صادق باشیم ترجیح میداد با اون وقت بگذرونه.
ضمنا، لیام بیرون از اون منطقه ی حفاظت شدست، فقط یه هشدار بهش دادن و بعد ولش کردن. هری و لویی فکر میکردن این واقعا مسخرس.
دیروقت بود که هری روی تخت گرم و نرمشون از خواب بیدار شد. لویی هنوز خواب بود و با صدای آروم خروپف میکرد. هری عاشق اینجوری بودنه لویی بود. موهای بهم ریخته و لب هایی که از همدیگه فاصله گرفتن و طوری که بدن کوچولوش زیر پتو توی خودش جمع شده...
هری واقعا دوس داشت بذاره بخوابه اما میخواست برای لویی صبحانه درست کنه و شاید روی کانتر اشپزخونه خیلی بی احساس به فاکش بده.
"بیبی..." هری به نرمی گفت و لویی رو آهسته تکون داد و نگاش کرد که چطوری پلکاش لرزیدن و آروم از هم باز شدن.
"ممم، فاک اف" لویی شکایت کرد. به اون طرف تخت چرخید و خودشو بیشتر زیر پتو برد.
"بیبی، نباید با ددیت اینجوری حرف بزنی درسته یا نه؟" لویی بی درنگ خفه شد (😂). هری هیچوقت لویی رو تنبیه نمیکرد. خیلی میترسید که لویی آسیب ببینه یا گذشتش براش یادآوری بشه. پس نه، هری هیچوقت لویی رو تنبیه نمیکنه اما اسپنکش میکنه، چون میدونه لویی عاشق اسپنک شدنه
"متاسفم ددی، واقعا ببخشید. عاشقتم ددی" لویی تند تند گفت و زود از سر جاش بلند شد و سعی کرد نشون بده که دیگه خسته نیست. نشست روی ران های هری. سرشو توی گردن هری مخفی کرد و به آرومی پوست گردنش رو گاز گرفت.
"ممم بیبی" هری ناله کرد. دستاش راه خودشون رو به سمت باسن لویی پیدا کردن و به نرمی ماساژش دادن.
"فکر کردم خسته ای. روی مود خوبی نیستی؟"
لویی به گاز گرفتن پوست هری ادامه داد و بالاخره خودش رو عقب کشید. "نه ددی. فقط دیشب یه خواب بد دیدم" لبخند لویی حالا به یه اخم تبدیل شده.
"درمورد چی بود بیبی؟" هری پرسید و تا جایی که میتونست بدن لویی رو به خودش نزدیک کرد.
"اس-استن" لویی با لکنت گفت و دستاش میلرزیدن
"ششش بیبی ششش. من همینجام. تو حالت خوبه بیبی" هری کلمات رو به نرمی ادا کرد و صورت لویی رو بوسه بارون کرد. پیشونیش، بینیش، گونه هاش، پلک هاش، لب هاش. میخواست لویی خوشحال، و از هر چیز بدی در امان باشه. هرکاری برای محافظت از لویی انجام میداد
YOU ARE READING
DADDY (Mpreg) - L.S (Persian translate)
Fanfictionلویی توی یه رستوران کوچیک به اسم جیجی تو دانکستر کار میکنه. هری هم معلم جدید کلاس دومه. ملاقاتشون زندگیه لویی رو زیر و رو میکنه اما اون عاشقه هر قسمت از این تغییره +هری تاپه اسمات هم زیاد داره و اینکه حاملگی مرد و اینا هم داره اگه بدتون میاد نخونید