<1>

81 3 0
                                    

*س.خ قبل از شروع همه چی:الان تو اتوبوسم باد کولر به زیر لباسامم نفوذ میکنه و یه عالمه حس خوب!این حس خوب از من به شما و برای شما تا اخر همین فف^^*

*داستان از دید سابرینا*

با سر پایین در لاکرمو میبندم و به سمت کلاس بعدی حرکت میکنم

"_نمیتونم باور کنم ساب!ذهن تو هنوز درگیر اون دخترس!و به خاطرش نسبت مهم ترین اخبار دست اول بی توجهی...-لحنش دلخور میشه-گذشته بخشی بوده که توی امروز کوچک ترین تاثیری نداره سابرینا!من تورو بهتر از والد...خودت میشناسم درسته بهتر از خودتح حتی"

معلومه که منو بهتر ازهمه چیز میشناسه!حتی چیزای کوچکمو*س.خ:لیتل تینگزT-T* حتی اینکه بهش گفتم اون زُرا رو هرزه صدا نزنه...اون حتی میدونه که توی حرفاش نامی از پدرو مادر نداشته ام نیاره!

"_(سعی میکنم لبخند بزنم)هی من فقط گفتم احتیاج به زمان دارم برای کنار اومدن با همه چیز راستی،...اشتون گفت اعلامیه های جدید برای دوره های مختلف مسابقه ها رو و شرایطشون رو روی برد بنر کردن؛تو نمیخوای اخبار دست اولو از اون بشنوی؟خجالت اوره!"

ممنون از مسیح و دیگر دوستان!
چراکه اون بلاخره بیخیال میشه و موضوع دیگه ای رو برای چکش کوبی روش پیدا میکنه؛یه موضوع دیگه بجز من که...خوشحال کنندس!

"_فاک!(یادش میاد که نباید از کلمات رکیک توی یه محیط اجتماعی استفاده کنه)ببخشید،یعنی هییی این عالیه(با ذوقی که معلومه اندازه ی اولی نیست میگه)پس کیف منو بگیر تا تو بری کلاس رو پیدا کنی من اون دوتا اسهول(asshole) رو پیدا کنم و این خبرو بکنم تو کونشون!"

جملشو با ذوق تموم میکنه و بعد از تخلیه کیفش رو من گورشو گم میکنه.
خوبه!
کیف خودمو روی دوشم انداختم و دسته کیف مزاحمشم گرفتم تا به کلاس کوفتیم برسم!
سرمو مثل همیشه پایین انداختم و به سرعت از بین لاکرای شلوغتر و صاحبای مختلفشون و همچنین اکیپاشون فرار کردم.

اورایت،تا اینجا فقط یکم خیره شدن نگاها رو روی خودم حس کردم و خبری از بولشتایی که تحویلم میدادن نبود؛یه رخداد کوتاه و دوست داشتنی!
فکر میکردم هزارتوی قضاوت و پشت سر گذاشتم و اینجا به بعد میتونم از در دیوارای تکراری دبیرستان لذت ببرم اما...شت!چرا نگاه من باید به دستشویی و دوتا تامبوی کنارش بیفته؟

هی!من اون قدرام بی احساسِ حوصله سر بر نیسم!من فقط یه بی احساس حوصله سربرم که امروز بعد از سد بستن روی اشکاش با خودش پیمان بسته چشمشو رو تنها عشق زندگیش و عشقای زندگی اون ببنده؛همین.

اون دختر بهتر از من میبوسه،رفتار میکنه،و فاک استایلشم میتونه تحریک امیز باشه!
رزا همیشه راست میگفت.وحالا طبق گفته هاش این دختر میتونه اونی باشه که لایقشه.
تلاش میکنم به خودم نهیب بزنم...کافیه ساب!الان وقتش نیست با نگاهت احساساتتو خرج نکن،دفترت ساعت ۱۰ شب بیشتر از هرکسی به اینا اهمیت خواهد داد!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 20, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Ante Meridian(A.M.)~[L.S]Where stories live. Discover now