part 3

379 85 34
                                    

دستش رو روی شونه اون گذاشت و گفت
_سلام استایلز
با گفتن این حرف توجه هری و دوستاش به اون جمع شد هری کمی چشماش رو ریز کرد تا تو تاریکی بهتر ببینه و با شناختن فرد رو به روش شگفت زده گفت
+هی درست میبینم تو زین مالیکی ؟
زین لبخند مصنوعی زد و گفت
_درسته هری من زینم
از قصد اسمش رو گفت تا بتونه زودتر صمیمیت ایجاد کنه هری که از صمیمیت فوری زین جا خورده بود گفت
+انتظار نداشتم اینجا ببینمتون اقای مالیک
_اوه کامان هرح زین صدام کن مالیک زیادی رسمیه ما تقریبا همکاریم مگه نه ؟؟
هری که از طرز گفتن اسمش توسط زین خوشش اومده بود گفت
+اره حتما زین
لویی که تا اونموقع به همراه بقیه پسرا ساکت بود گفت
%اهم اهم ببخشید که مزاحم میشم و مثل پیام تبلیغاتی میشم ولی ما هم هستیم ماست که نیستیم (قافیه رو حال کنید 🙄)
و رو به زین گفت
% به به چطوری زین جونم مشتاق دیدار
لیام یدونه زد پس کله لویی و گفت
÷کم چرت و پرت بگو بشر

و به زین گفت
÷ سلام زین من لیامم
زین که هنوز تو شک حرفهای لویی بود و داشت به این نتیجه میرسید که دیوونه تر از لوک هم وجود داره میرسید با حرف لیام به خودش اومد و گفت
_سلام لیام و خوشحالم از دیدنت لویی
و به نایل گفت
_نایل هوران درسته؟
×اره خوشتبختم
لویی دوباره پرید وسط و گفت
%ولی اون از دیدنت بدبخته
×خفه شو لویی
%چی میگی تو جوجه برو پیتزاتو به فاک بده میخوای اتاق رزرو کنم براتون
نایل اومد چیزی بگه که لیام پرید وسط حرفشون و گفت
÷جفتتون خفه شید دیگه اههههه

هری که تا اون لحظه ساکت بود گفت
+بچه ها موافقید بریم بیرون و شام بخوریم زین تو هم میخوای باهامون بیا
_اممم مزاحم نباشم
لویی گفت
% نه بابا شما مراحمی
و زودتر از همه دست زین رو گرفت و اونو به بیرون کشید و زینم پشت سرش کشیده میشد به پیش ماشینا که رسیدن وایساد و زینم نگاهی به پشت سرش انداخت و دید پسرا هم پشت سرشونن نگاهی به هری انداخت و تازه استایلشو دید اممم خوشتیپ شده بود (عکسش اون بالاس ) که لیام گفت
÷موافقید بریم جای همیشگی
نایل که ذوق کرده بود گفت
×اره اره اونجا پیتزا هم داره
زین که از رفتار نایل متوجه شده بود عاشق پیتزاس گفت
_بریم همونجایی که شما میگید
لیام رو کرد به اونها و گفت
برید سوارشید
زین تا فهمید اونا یه ماشین اوردن گفت
هرح تو با من بیا من راهو و بلد نیستم
هری نگاهی به زین کرد و گفت
باشه بزن بریم

اونا از پسرا جدا شدن و سوار ماشین زین شدن هری نگاهی به ماشین انداخت و گفت
+اوه منم عاشق لامبورگینی ام
_اره اونا عالین عاشق ظاهر خشنشون ام
تا برسن به رستوران اونا راجب ماشین ها و فرمول یک حرف زدن زین سعی میکرد تو حرفاش حسادتشو نشون نده

خب بلاخره هری مقام بهترین راننده فرمول یک بودن رو ازش گرفته بود وقتی رسیدن به رستوران زین پشت ماشین لیام پارک کرد و پیاده شد و نگاهی به نایل و لویی که تو سر هم میزدن کرد و سری از روی تاسف تکون داد خدا رو شکر کرد لوک از اینا ادم تره رو به هری که از ماشین پیاده شده بود کرد و پشت سر لیام وارد رستوران شدن پشت یه میز ۵ نفره نشستن و غذا شون رو سفارش دادن زین مرغ سوخاری و لیام پاستا و لویی و نایل و هری پیتزا پپرونی سفارش دادن لویی رو به زین کرد و گفت
%هی پسر از خودت بگو برامون
_خب من اسممو که میدونید ۲۵ سالمه و از ۱۸ سالگی تو فرمول یک بودم و اممم نمیدونم چی بگم شما بپرسید
هری گفت
+اهل کجایی ؟
_خب پدرم پاکستانی و مادرم بریتانیایی خودمم تو بردفور به دنیا اومدم
هری که حدس زده بود زین اسیایی باشه گفت
+اوه اره چهرت خیلی شبیه شرقیاس
همون لحظه غذا ها رو اوردن لویی حین غذا خوردن رو به زین کرد و گفت
%راستی زین منو و پسرا فردا بیکاریم و قراره جمع شیم خونه هم تو هم میای ؟؟
زین که از فرصت پیش اومده خیلی خوشحال بود ولی اگه خیلی سریع میگفت اره ضایع بود گفت :
_اوومم خب اونطوری مزاحمتون میشم
نایل گفت
×کامان انقد جمع نبند با ما راحت باش بعدشم ما خوشحال میشیم بیای
بقیه پسرا هم تایید کردن زین رو به اونها گفت
_باشه پس فردا شب میام ولی ادرسو برام بفرست
لویی گفت
باشه شمارتو بگو سیو کنیم
زین شمارشو گفت و پسرا اونو سیو کردن بعدش لیام گوشی زین و گرفت و شماره همشون رو براش سیو کرد و گفت
اگه چیزی نیاز داشتی بهمون بگو داداش

زین یه احساس خوبی توی دلش به وجود اومد خب باورش براش سخت بود کسی که یه نصفه روزم باهات نگذرونده بود بهت بگه داداش و بهت اعتماد کنه خب چرا دروغ زین یه احساس بدی پیدا کرده بود چون اون داره اونارو بازی میده ولی ... اوه بیخیال زین احساساتی شدی؟هه به بازیت ادامه بده و به فکر این باش که هری رو کنار میزنی باز خودت بهترین میشی با صدای داد نایل از فکر بیرون اومد و بهش نگاه کرد تا علت دادش رو بفهمه که دید لویی یه تیکه از پیتزای نایل رو کش رفته و نایل داره داد میزنه (این منم وقتی داداشم دست به پیتزام میزنه😐😂)

بعد از خوردن شام لویی ادرس خونش رو برای زین اسمس کرد و بهش گفت برای ساعتای ۲ اینا اونجا باشه زین از پسرا خداحافظی کرد و موقع خداحافظی هری رو بغل کرد و طوری که لباش با گوش هری برخورد کنن گفت
شب خوبی داشته باشی هرح
و سوار ماشینش شد و رفت خب بلاخره باید از یه جایی شروع به تاثیر گذاری روی اون فرفری میکرد دیگه به عمارتش که رسید نگهبان در رو براش باز کرد و زین داخل شد از ماشینش پیاده شد و کلید رو به نگهبان داد و داخل عمارت شد و رو به خدمتکار گفت
شام خوردم نیازی نیس شام بریزی
و با سمت اتاقش رفت لباساش رو عوض کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد و به امشب فکر کرد زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکرد با اونها صمیمی شده بود خب چرا دروغ با رفتار هایی که از اونا دید از بازی که راه انداخته بود متنفر شد اهی کشید خب شاید بهتر بود قضیه رو به لوک میگفت اره درستش هم همینه لوک هر چقدرم احمق بازی در میاورد بازم راهنمای خوبی بود پس گوشیش رو برداشت و برای لوک نوشت
فردا ساعت ۱۰صبح اینجا باش میخوام ببینمت باهات حرف دارم
و ارسالش کرد و گوشی رو خاموش کرد و روی پاتختی گذاشت و با فکر فردا به خواب رفت

______________________________________
عررررررر فف ام رتبه گرفتتتت همش هم بخاطر وجود شماهاس عاشقتونمممممم و BarryStylik اینا همش بخاطرررر حمایت های تو هستش
خب خب از عر زدن من بیایم بیرون
نظرتون رو بگید برام و راجب احساساتی شدن زین نظرتون چیه بازم مرسی که هستید عاشق همتونم یکمم تو پارت قبل کم کاری کردید ها پارت اول بیشتر حمایت شد دوسش نداشتید یا چی اگه احساس کردید خوب نشده بگید درستش کنم لاو یو گایز
Faranak

where are you now?Where stories live. Discover now