Love & Hate Part 1

1.2K 30 12
                                    

مثه هر روز صبح از خواب بیدار شدم و رفتم صورتمو شستم لباسامو پوشیدمو رفتم سراغ کار  دیگه کالجمم تموم شده بود و باید کار می کردم تا خرج رندگیمو در بیارم داشتم توی خیابونا میرفتم تا بلکه یه جایی رو ببینم که به کسی واسه کار نیاز ندارن یا نه که یهو تلفنم زنگ زد برداشتم آقای جانسون از اداره ی کار بود گفت بیام اونجا تا باهاش در مورد کاری که پیدا کرده صحبت کنم منم سریع خودمو به اونجا رسوندم

در اداره

- سلام خانم وندی بفرمایید بشینید

تشکر کردمو نشستم

-خب همون طور که گفتم یه کار براتون پیدا شده البته اگه راضی باشید شما که با خدمتکار بودن مشکلی ندارید؟

- نه نه اصلا

خب چاره ای نداشتم پولم به اونقدری کم بود که تا حدود ده روزه دیگه حتی پول غذا هم نداشتم

-خیلی خب باشه شما از همین امروز استخدام آقای مالک هستید

-ببخشید آقای ؟

-مالک

- بله

-این ها هم لباسای کاریتون

تشکر کردمو ادرسو گرفتم و رفتم داشتم دنباله پلاک میگشتم

-ااا دوازده، سیزده،چهارده، پونزده،شونزده اها پیداش کردم

زنگ درو زدم گوشیرو برداشت و  گفت

-کیه

-منم قربان باربارا وندی خدمتکار جدیدتون

درو باز کرد و آمد جلوی در دستمو دراز کردم که باهاش دست بدم اما اون فقط گفت

- بیا تو

... اصلا ازش خوشم نیومده بود خب درسته من خدمتکارشم ولی اون تا این حد مغروره که حتی حاضر نیست به من دست بده اه خب هر چی باشه منم یه آدمی مثله اونم تنها تفاوتمونم اینه که اون پول داره اما من نه خب رفتارش تحقیر آمیز تر از هر چیز دیگه ای بود که تا حالا دیده بودم ولی من باید هر طور که میتونستم تحملش میکردم چون تا دو ماه استخدامش بودم رفتم داخل بهم گفت

- برو ظرفا رو بشور

یعنی خب نمیشه گفت که اون تنها بهم گفته اون طوری که اون بهم گفت میشه فهمید که بهم امر کرده نمی تونستم تحملش کنم خیلی فکرای احمقانه ای کردم و گفتم فرار می کنم بعد که یاد این میوفتادم که پول ندارم میگفتم عیب نداره یه چیزی میدزدمو فرار میکنم و از این شهر خارج میشم ولی آه حتی فکر کردن بهشم احمقانس...

چی کار میتونستم بکنم هیچی دیگه رفتم بشورم ولی وقتی رفتم به آشپز خونه شوک بهم وارد شد تا حالا جایی به اون کثیفی به عمرم ندیده بودم وحشتناک بود هر جارو که میدیدم ظرف بود واقعا بی نظمه یعنی خودش عرضه نگه داری خونشو بدون خدمتکار نداره

چند ساعت

بعد دیگه حالم بد شده بود از بس کار کردم تمام خونه رو تمیز کردم  دیگه همه جا برق میزد خسته شده بودم رفتم نشستم روی مبل اومد گفت

- الان مهمون دارم برو تو اتاقت

خیلی رو مخ بود آه مگه من چمه حتی نمیتونم یه لحظه روی مبلای خونت استراحت کنم واقعا رفتارش آزارم میداد نتونستم جلو خودمو بگیرم و گفتم

- از صبحه دارم واست کار میکنم نمی تونم یه لحظه روی مبلای ارزشمندت بشینم؟؟؟؟

واقعا عصبی بودم و در عین حال نگران میترسیدم که بندازم بیرون

-یادت باشه تو فقط اینجا یه خدمتکاری و منم دارم بهت پول میدم

-خب مگه خدمتکارا آدم نیستن؟ در ضمن من خیلی کمتر از اونی که  دارم واست کار میکنمو تحقیر میشم پول میگیرم

- اه .... تو واقعا یه آدمه هرزه ای

دلم شکست یعنی من تا حالا توی این  سالایی که زندگی کردم اینقدر تحقیر نشدم و سعی کردم تا میتونستم طوری محترمانه زندگی میکردم که کسی به خودش اجازه نده اینطوری باهام رفتار کنه ولی اون داد بغض گلومو گرفته بود و دویدم به سمت دره خونه و گریه میکردم نمی دونستم باید کجا برم فقط میرفتم یه پارک بغله خونش بود رفتم اونجا ساعت نه و نیم شب و هوا سوز داشت یه صندلی پیدا کردم و نشستم و پاهامو بغل کرده بودم و گریه می کردم کاملا بی جون شده بودم و روی صندلی دراز کشیدم ولی نمی تونستم جلوی اشکامو بگیرم تا اینکه چشمام سنگین شدو خوابم رفت

چند ساعت بعد

احساس کردم یه چیزی رو دستمه یه دست بود چشمامو بردم بالا تا ببینم کیه همون بود زین دستمو کشیدم دستاش خیلی گرم بود خب معلومه هر کی که

تو اون خونه گرم باشه دستاش گرمه خیلی هوا سرد بود یخ زده بودم.

دوباره دستمو گرفت و گفت  

-پاشو

-نمیخوام

داد کشید سرم

-گفتم پاشو

-منم گفتم نمی خوام برو گمشو

دستمو کشید یه پلیور رو دستش بود بهم داد و گفت

-بپوشش

-مسخرس تو واقعا خوب نیستی فراموشی گرفتی مطمئنم یادت رفته یه ساعت پیش بهم چی گفتی "هرزه" اره من یه هرزه ام یه انگل که داره جامعه رو به گند میکشونه ولی تو چی تو تو اره تو بهترینی تو فرشته ای که بتونی با همه هر جور که بخوای رفتار کنی ولی من تحملتو ندارم نمیتونم نمیخوام حتی یه باره دیگه ببینمت اگه به نظرت هرزه ام پس چرا اومدی اینجا چرا این پلیورو دادی که سردم نشه چرا مهموناتو ول کردی اومدی دنباله یه خدمتکاره هرزه که تنها یه روزه دیدیش و هیچ شناختی ازش نداری میدونی چیه حاضرم از گرسنگی و بی پولی بمیرم ولی واسه تو کار نکنم دست از سرم بردار!

-هه من واسه تو نیومدم بی خود به دلت صابون نزن

-اهان پس واسه کی امدی واسه چی و اینو یادت باشه که من دلمو صابون نزدم واسه یه احمقی مثه تو که ادعاش میشه بهترینه

-من واسه پولی که به اداره کار دادم و واسه کار کردنه تو بود امدم...

نظرتون چیه؟! این دومین فن فیکمه میدونم خوب نیس معذرت ولی خوشحال میشم اگه نظر بدین اونوقت میتونم اشکالامو بفهمم و سعی کنم بهتر شه

مرسی که خوندید

Love & HateWhere stories live. Discover now