Love & Hate Part 3

444 31 22
                                    

-من میفهممت ولی تو نمی تونی بفهمی اگه چیزیت شده باشه من نمی تونم خودمو ببخشم

چشمامو بستم و اه کشیدم

-لطفا

اون گفت

حالت چشماش جوری بود که به نظر میرسید خیلی نگرانه!

دستمو گرفت و اروم برد تو اتاق تمام تلاششو کرد که زین مارو با هم نمیبینه اروم منو گذاشت رو تخت

-مرسی

لبخند تلخی زدم

-مشکلی نیس

اونم در جواب یه لبخند بزرگ زد

اون چال گونه هاش

واو لبخندش زیبا تر از هر چیزی بود که میشد فکرشو بکنی

............

دکتر منو معاینه کرد و رو به من گفت

-خانومه.. ااا..

-مالک

زین گفت

اه اون دیگه چه احمقیه چه مرگش شده اه مطمئنا سرش خورده به جایی اه احمق!!!

اون با خودش چی فکر کرده؟

صد در صد مسته!!!!

چه زود با آدم گرم میگیره البته که این خصوصیت بدی نیس ولی دیگه داره پاشو از گیلمش خیلی دراز تر میکنه که بخواد فامیلیشو بعد از دو روز آشنایی اونم بعد از این همه دعوا رو من بزاره...

چشمام گرد شد و ابرو هامو بالا دادم بهش چشم غره رفتم و تا خواستم فامیلیه خودمو بگم دکتر زد تو حرفم

-ااا بله خانوم مالک پاتون آسیب زیادی ندیده و فقط ضربه دیده و برای همینم هست که درد میکنه لازم به قرص و دارو نیس فقط سعی کنین زیاد کارای سنگین انجام ندین همین و تا حدود یکی دو هفته دیگه کاملا خوب میشه

-ممنون از کمکتون

-مشکلی نیس

.............

من پام تا حدودی بهتر شده بود

زین رفته بود بیرون منم شروع کردم به کار کردن

- بهتره برم ملافه ها و لباسارو جمع کنم

زیر لب گفتم

رفتم توی اتاق زین دنباله لباسای سفیدش میگشتم و نمی خواستم همه رنگا رو با هم بشورم چون به هم رنگ میدن جیب لباسارو گشتم تا ببینم چیزی توش هست یا نه که خیس نشن رسیدم به لباس سوم تو جیب اول یه دستمال کاغذی پیدا کردم و درش اوردم و گذاشتم کنارم تا وقتی رفتم از اتاق بیرون با خودم ببرم و بندازم تو سطل آشغال دستمو بردم تو جیب دوم و دستمو از جیب اوردم بیرون

چی؟!!

-ز..ز..زین؟؟

بلند گفتم چشمام گرد شده بود و همین طور به موادی که تو دستم بود و از جیب زین بیرون اورده بودم خیره شده بودم

اخه چطور؟!

باورش سخته اون چطور اه... ماری جوانا...

-داری چیکار میکنی؟

یه صدای مردونه از پشتم اومد

قلبمو تو دهنم حس میکردم

لعنتیییییییی

اون از کجا پیداش شد

از جام بلند شدمو برگشتم دستم بردم پشتم

-زبونتو موش خورده؟!!!

اون گفت و نیشخند زد

به کناره در تکیه داده بود

-اااا هیچی د..دا..داشتم لباس..اتونو میبردم که بشورم

با لکنت گفتم

-هه

راست وایسادو چند قدم اومد جلو و دیگه الان درست روبروی صورتم وایساده بود و همچنان نیشخند میزد

داشتم تو چشماش نگاه میکردم ولی بعد فهمیدم اگه بازم نگاه کنم مطمئنا نمی تونم بهش دروغ بگم

فاااک

-از دروغ خوشم نمیاد

دهنم قفل بود نمی تونستم چیزی بگم

تنها چارم این بود که فرار کنم ولی چطوری؟!

سریع دویدم بیرون و فرار کردم تو اتاقم و درو محکم بستم و پشتمو کردم به در و بهش تکیه دادم

دستام از ترس میلرزید

نمی خواستم بغضمو از بین ببرم فقط میخواستم گریه کنم و کردم...

.............

ممنون میشم نظراتتنو بگید

من نیاز دارم به پیشنهاد هاتون واسه بهتر کردن فن فیک

اگر هم به نظرتون خوبه اگر خواستید رای بدید بازم ممنون میشم

کاور جدید چطوره؟ این بهتره یا قبلی؟

از دوست گلم ترنم هم واسه همه ی حمایتاش ممنونم

راستی یادتون نره برید فن فیک the fountain هم بخونید اکانته دوستم رو تو فالواینگام ببینید و فن فیکشو بخونید

معذرت از تاخیر

Love & HateKde žijí příběhy. Začni objevovat