می خواهم ذهنم را جارو کنم،در سرداب هایش وقت بگذرانم و سمفونی ذجه های احساسات تو خالی ام را گوش کنم.
می خواهم مغزم را برف روبی کنم،تعصباتم را با برف روب منطق بزدایم و در کمال سردی شیره ی از دست رفته ی اشک هایم را بنوشم.
می خواهم ذهنم را به چالش بکشم، می خواهم باقی مانده ی روحم را بیرون بکشم و در گوشه ای پنهان کنم ببینم باز هم می تواند در معجون روحم شب ها حمام کند?
می خواهم بروم درون گوشه ای از مغزم بشینم،مانند پروانه ای که دور شمع میگردد و با شعله ی او می سوزد در اغوشش بگیرم و بگویم من هم خسته ام!..........
A.
YOU ARE READING
My Sick Mind
Randomروز هرگونه که می خواهد باشد من هنوز با بال های توهمم شب را ستایش میکنم ...