Lets try it bro

3.9K 333 10
                                    

_امتحانش که ضرر نداره؟هان؟
جانگکوک گفت و منتظر به تهیونگ نگاه کرد،
_نميدونم خستم،
_بيا بريم دیگه،فقط همین یه بار؟
_چرا اينقدر اصرار داري ؟
_ نميدونم،دلم ميخواد برم اونجا ولي تنهایی میترسم،
در حالي كه تابلوي پيتزا فروشي رو از پشتي موتور برميداشت سرشو بلند كرد و روبه جانگكوك گفت:
-باشه،
جانگكوك كه انتظار نداشت تهيونگ به اين آسونيا راضي بشه شكه پرسيد،
_چي؟
تهيونگ سرشو برگردوندو رو بهش گفت؛
-گفتم ميام،
جانگكوك كه اين بار مطمئن شده بود كه تهيونگ واقعا راضي شده لبخندي رو لباش نشست و از پشت رو كول تهيونگ پريد،
_مرسي رفيق
_به خاطر تو،نیست،راستش منم كنجكاوم ،الآنم بيا پايين كه تحمل وزن خودمم ندارم،
جانگكوك بدون توجه به حرف تهيونگ بایه دستش شونه ي تهيونگو محكم تر گرفت و با دست ديگش يه كارت بنفش رو ازجیبش بيرون آورد و جلوي تهيونگ گرفت،
-با اين ميريم،

................................................................

جلوي درب ورودي بار وايساده بودن و به چراغاي نئون روي شيشه ، كه هي خاموش وروشن ميشدن زل زده بودن،
_چرا اينقدر استرس دارم؟
-چون داریم لقمه ی بزرگتراز دهنمون برمیداریم،
جانگكوك يه قدم عقب تر رفت،خودشو پشت سر تهيونگ قایم و تهيونگو به جلو هل داد،
_تو جلو تر برو،
تهيونگ برگشت و نگاهی به جانگكوك كرد،
_به چي نگاه ميكني؟برو ديگه،
_کارتو بده،
جانگكوك بادستاي لرزونش كارتو به تهيونگ داد و آروم پشت سرش حركت كرد،
تهيونگ كارتو بالا آورد تا به مردی که جلوي در ورودي وایساده بود بده كه جانگكوك كتشو كشيد،
-پشیمون شدم بيا برگرديم،
تهيونگ بعد از اینکه كارتو به مرد داد كمي سرشو سمت پشت چرخوند،
_مطمئني شلوارت خيس نشده؟
جانگكوك مشتي حواله ي بازوي تهيونگ كرد،
_آخه هیکلو نگا ، اين وقت شب عينك آفتابي زده با اون كله ي كچلش،
تهيونگ از لحن جانگكوك خندش گرفت ،
مرد درو باز كردو كارتو سمت تهيونگ گرفت،
تهيونگ درحالي كه كارتو ميگرفت سرشو به نشان تشكر خم كرد وداخل شد،
جانگكوك كه تا چند لحظه پيش خودشو پشت تهيونگ قايم كرده بود بعد از بسته شدن دربدون توجه به تهيونگ جلو تربه راه افتاد،
_این کارتواز کجا پیداکردی؟
+سوفيابهم داد.
_کي؟
جانگكوك سمت تهيونگ برگشت و پشت گردنشوخاروند ،
-فک کنم يه هفته پيش بود سفارش پيتزاشوبردم دم خونش بعدم نميدونم ديگه چجوري شمارش امد رفت تو ليست كانتكتام،گفت اينجا كار ميكنه،
_آه باورم نمیشه دوازده ساله با جانگکوک اعظم رفیقم وهنوزسینگل ،
برخلاف چیزی که توفیلما دیده بودن موسیقی كه تو سالن در خال پخش بود اصلا کر کننده نبود بلعکس خیلی آروم و گوش نواز بود.روي ميز دايره اي كنار استيج نشسته بودن و با چشمايي كه از تعجب گرد شده بودن به اطراف نگاه ميكردن،
_این یه استیجه؟ نميدونستم بارا هم استيج دارن،
جانگكوك درحالي كه آب دهنشو قورت ميداد گفت:
_فك كنم يه چيز بيشتر از باره،
_جانگكوكاااا،خوش امدي
هردوشون سمت صدا برگشتن؛
تهيونگ با ديدن دختری که پیرهن کوتاه و چسبانی پوشیده بود آب دهنشوقورت دادو با چشمایی که درشت شده بود  به جانگكوكی كه نيشش تا بنا گوشش باز شده بود نگاه كرد.
_فکرنمیکردم بیای...!
_آوه ،آره،معرفی میکنم،دوستم تهيونگ،
تهيونگ سوفيا،
تهيونگ با ديدن دستي كه به سمتش دراز ميشد به خودش امد و با لبخندی زورکي دست سوفيا رو گرفت و تكون داد،
_خوشبختم،
_منم همينطور،
سوفیا صندلی خالی کنارجونگکورو بیرون کشید وروش نشست،
_کاش دیروز میوومدی؟
جانگکوک وتهیونگ هردوباتعجب به سوفیا نگاه کردن ،سوفیا وقتی نگاه سوالیشونو دید ادامه داد:
_من امروز اجرا ندارم،الـآنم قراره نارکیسوس اجرا کنه،امروز اولین اجراشه ومن حتی مطمین نیستم که از اجراش خوشتون مییاد یانه؟
سوفیا نفس بلندی کشید و از جاش بلند شد،
-تا اجرا شروع نشده ميرم واستون يه نوشيدني بيارم،
بعد از رفتن سوفيا تهيونگ نفس حبس شدشو بيرون داد و رو به جونگكوك گفت،
_اجرا؟منظورش از اجرا چی بود؟
_نمیدونم،فقط فهمیدم یه بار معمولی نیست.
_یعنی تو نمیدونی دوست دخترت دقیقا تو این بار چی کار میکنه؟
_من کی گفتم دوست دخترمه؟
_پس...
غرزدناي تهيونگ با خاموش شدن چراغا و پخش شدن موسيقي متوقف و چشاشون رو به صحنه قفل شد،
جسم دخترونه ای روي صحنه ميرقصيد كه همه رو جذب خودش كرده بود،بعد از تموم شدن موسیقی چراغاي صحنه خاموش و بعد نور كمي رو صحنه روشن شد كه همزمان بود با شروع یه موسيقي جدید و ظاهر شدن جسم ظريف و پسرونه اي كه همه ي حركاتش با بيتاي موسيقي هماهنگ بود،
جونگكوك چشماشو از صحنه گرفت و به تهيونگ نگاه كرد و ريز خندید،گوشيشو از تو جيبش در آورد و با يه نيشخند اونوبه سمت رفيقي كه كنارش نشسته بودو دهنش ٢متر باز بود گرفت و دكمه ي عكس برداري رو لمس كرد،
-بفرماييد،
جونگكوك سريع گوشيشو پايين آورد و به سمت سوفيا چرخيد،
_اوه ممنون،
_مثل اين كه اين رفيقت خيلي تو كفه،
جانگكوك ريز خنديدو سمت تهيونگ بر گشت، آستين لباسشو گرفتو تكون داد تا توجهشو جلب كنه،
تهيونگ با حالت گيجي به خودش امد و به جونگكوك نگاه كرد،
_ها؟
_اوه سلام،اوه نه،يعني...
سوفيا نيشخندي به تهيونگ زد و ليوان جلوي تهيونگو پور كرد،
_حق داري،منم اولين باره رقصشو ميبينم و واقعا سگفت زدم كرد با اين هنرنماييش فك كنم آقاي لي يه قرارداد خوب باهاش ببنده... !
تهيونگ درحالي كه داشت پازل اين بارو تو مغزش تكميل ميكرد به نشان فهم سرشو تكون داد.
_اينجا چجور باريه؟من نميفهمم چرا يه بار بايد صحنه داشته باشه...،يه جورايي جوش عجيب غريبه...
تهيونگ با دودلي سوالشو به زبون آورد و با نگاه سوالي به سوفيا نگاه كرد،
سوفيا كارتي رو روي ميز گذاشت و به سمت تهيونگ هل داد،
تهيونگ با تعجب به كارت روي ميز نگاه كرد،
-خيلييم عجيب غريب نيست،فقط يه سري سرويساي ويژه داره كه خيلي از باراي مجاز ندارن،رو اين كارت آدرس وبسايت بار هست،ميتوني بري و خدمات ويژشو رزرو كني...!
_خدمات ويژه؟
سوفيا نيشخندي زد و نگاهشو به جونگكوكي داد كه بي هيچ حركت و حرفي به ليوان خاليش نگاه ميكرد داد،
_اونقدراهم كه از خودش ميگفت باحال نيست ،
سرفيا دستشو به موهاي جونگكوك كه همونطور بي حركت نشسته بود كشيد وحرفشو ادامه داد:
_ولي همه جوره جذابه،
سوفيا سرشو بلند كرد و به تهيونگ نگاه كرد:
_توام جذابي،
بعد از گفتنش چشمكي به تهيونگ زد و به صحنه نگاه كرد،تهيونگ هم نگاهشو به صحنه كه الآن دختر ديگه اي روش هنرنمايي ميكرد داد و خيره به صحنه سعي ميكرد پازلشو درست كنه ولي با حس سنگيني چيزي روي شونش نگاهشو به كنارش داد و با جونگكوك چشم بسته اي كه رو شونش افتاده بود روبه رو شد.
_ولي چرا چهره هاشون معلوم نيست؟
_اينجا به رقاصا اجازه ميدن كه اگه بخوان چهرشونو از مشتريا مخفي كنن،چون يه سريشون ميخوان، زندگي كاري و شخصيشونو از هم جدا كنن،منم همين كارو ميكنم،
_مگه رقصيدن چه مشكلي داره؟
سوفيا درحالي كه هنوز به صحنه نگاه ميكرد نيشخندي زد وتهيونگرو بي جواب گذاشت.
...............................................................
_احمق مگه قرار نبود مراقب باشي چرا اين همه خوردي؟
تهيونگ در حالي كه جونگكوكو پشتش حمل ميكرد گفت و باعث شد دوباره صداي خنده هاي جونگكوك تو كوچه ي خلوت پخش بشه....
+احمق نخند،
كليدو به زور از جيبش در آورد و قفل درو باز كرد،
چراغاي خونه خاموش بود و مثل اين كه مادربزرگش زود تر خوابيده بود،آروم به سمت اتاقش حركت كرد،
در حالي كه جونگكوك رو كولش بود خودشو رو تخت رها كرد و تا وقتي نفساش منظم تر بشن همونجوري رو تخت ولو بود،
_كتتو درار بخواب،منم ميرم يه ليوان آب بخورم بيام،
درحالي كه داشت ليوان آبو پر ميكرد ذهنش درگير كشف جديد امشبش بود،تا حالا به بار نرفته بود و تصورش از بار با ايني كه امروز ديده بود خيلي فرق داشت،منظور سوفيا از خدمات ويژه چي بود؟
_ليوانت خيلي وقته پر شده،
با صداي مادر بزرگش از افكارش بيرون كشيده شد و متوجه ليوان آبي كه داشت سر ريز ميشد،شد،
_بيدارين؟
مادر بزرگش دستمالي رو به سمتش گرفت،
_با اين ميزو پاك كن،كي امدي؟
_الآن
_الآن؟
_نه يعني آره،بعد كار رفتيم يكم با جونگ كوك بگرديم
_ديدمش رو تختت مرده بود،شما دو تا مگه امسال آزمون ورودي كالج ندارين؟
_آه حق با شماس متاسفم،
_زود تر بخواب،
_ماماني راستي،فردا كلاسا شروع ميشن،براي ناهار نميام،
_صبح درموردش حرف ميزنيم،الآن دير وقته،
خانم كيم ميانگ،مادر بزرگ تهيونگ يه زن نسبتا چاق و با نمكه،ولي بر عكس ظاهر مهربون و با نمكش آدم خيلي خشك و منطقيه ولي سعي ميكنه زياد به نوه ي دوست داشتنيش كه الآن ٥سالي ميشه كه باهاشون زندگي ميكنه سخت نگيره،
...............................................................
با بوي تلخ و زننده اي كه حس ميكرد بيدار شد،كم كم كه هوشياريشو به دست مياورد سنگيني چيزي رو رو خودش حس كرد،چشماشو آروم باز كرد و با دو تاسوراخ دماغ روبه رو شد،
جونگكوك درحالي كه دهنش ٢متر باز بود و يكي ازپاهاشو رو كمر تهيونگ انداخته بود و نصف بيش تر تختو تصرف كرده بود داشت با نفساش بوي گند الكل ديشبو رو صورت تهيونگ پخش ميكرد،
تهيونگ بعد از درك موقعيت رون پاي جونگكوك رو كه رو كمرش بود، نيشگون گرفت،چشماي جونگ كوك از شدت درد يه هو باز و صداي هوارش بلند شد،
_آآآي،
_گمشو از تختم پايين چندش الكلي،
جانگكوك در حالي كه با سرگردوني نگاهشو بين تهيونگو اتاقش ميگردوند آب دهنشو قورت داد تا گلوي خشكشو تر كنه،
_اوه فك كنم ديشب زياد جوگير شدم نه؟متاسفم،
_كمرم به خاطر ٦٠كيلو وزني كه ديشب تا اينجا آوردم نصف شده اون وقت تو فقط متاسفي؟
_يعني تو ديشب منو كول كردي؟وااااي مرسي عشقم،
جونگ كوك با چشماي گرد و نيشخندي كه دندوناشو نشون ميداد به صورت تهيونگ نزديك شد،
بعد از بوسه اي كه رو لپ تهيونگ نشوند وباعث شد چشماي تهيونگو اندازي گردو گرد بشه با سرعت نور به سمت دستشويس دوييد تا از دست تهيونگ در امان بمونه،
_يااااااااااااا مرتيكه ي چندش اگه جرعتشو داري وايسااااا
...............................................................
_بسته ناهارتو گذاشتم رو ميز آشپزخونه رفتني اونم بردار،
_چشم،
در حالي كه به سمت قفسه ي كتاباش ميرفت پاش به يه چيزي خورد،خم شد و كارت بنفش رنگ بارو ديد،توي جيبش گذاشت و كيفشو با كتاباش پر كرد،
بسته ي ناهارو از رو ميز برداشت و به سمت كفش كن رفت،
_خدافظ ماماني
_خدافظ عزيزم
امروز روز فرد بود و قرار بود به جاي پيتزا فروشي به كلاساي آمادگي آزمون كه امروز روز اولش بود بره،بعد از اين كه از جانگكوك و بقيه دوستاش جداشده بود روي صندلي ايستگاه منتظر اتوبوس نشسته بود،ولي مثل اين كه ١٥دقيقه براي منتظر بودن كم بوده و بايد بيشتر صبر ميكرد،
ياد كارت بار افتاد و از جيبش در آورد،يه نگاه به كارت انداخت ،ديدن آدرس سايت روي كارت  دلشو قلقلك داد تا يه سر به سايت بزنه،گوشيشو از كيفش بيرون آورد و آدرسو سرچ كرد:
(سلام ،لطفا كد عضويت خود را وارد كنيد)
_كد عضويت؟
نگاهي به كارت كرد و كد روشو نوشت،
_خوش آمديد،فرد مورد نظر خود را انتخاب كنيد،
به ليست اسامي نگاه كرد،چند تا اسم عجيب غريب رو رد كرد با ديدن اسم ناركيسوس،صفحه ي گوشيشو لمس كرد،
فرد مورد نظر شما آنلاين نيست،پيامي مبني بر قبول يا عدم قبول درخواستتان به شما ارسال خواهد شد،
با شنيدن صداي تر مز اتوبوس سرشو از گوشيش گرفت و به سمت اتوبوس رفت تا سوار شه،پله ي اول اتوبوس رو بالا رفت بود  كه يه نفر يونيفرمشو از پشت كشيد،به پشت سرش برگشت و با پسري هم سن سال خودش كه داشت نفس نفس ميزد و از موهاي پريشونش معلوم بود كه مسافت زيادي رو دوييده،مواجه شد،
_ببخشيد،اين اتوبوس به خيابون گانگنام ميره؟

NarcissusWhere stories live. Discover now