New love

1K 218 5
                                    

_بفرماييد..!
پول رو به راننده داد و باعجله از ماشين پياده شد،
_بقيش آقا...
+بمونه!
نيم ساعت پيش تماسي رو از يك ناشناس كه خودشو آقاي لي معرفي كرده بود با مضمون اين كه جيمين سركار از حال رفته دريافت كرده بود و هرطور كه ميشد خودشو به بيمارستان رسونده بود،
_ببخشيد بيماري به اسم پارك جيمين...
_اجازه بدين نگاه كنم...!
جين منتظر به پرستار پشت ميز نگاه كرد و با پاش روي زمين ضرب گرفت،
_آقاي پارك؟
جين ضرب پاش روي كاشي هاي راهروي بيمارستان رو متوقف و به سمت صدا برگشت!
_شما برادر جيمين هستين؟
_بَ بله،شما...
خانم نام حرف جين رو متوقف و تعظيمي كرد،
_لطفا همراهم بياين!
_شُ شما...؟جيمين خوبه؟
جين درحالي كه به دنبال خانم نام راهروي بيمارستان رو به سمت اتاق جيمين طي ميكرد پرسيد و منتظربه خانم نام نگاه كرد،
_من سرپرست گروه رقص بارم،و جيمينم...
جين متعجب از حرفاي خانم نام حرفشو متوقف كرد،
_بار؟
خانم نام متعجب به سمت جين برگشت،
_اوه شما نميدونين؟جيمين .... جيمين يكي از رقاصاي خوب بارمونه...!
_رقاص بار؟
جين متوقف شد،دستشو رو پيشونيش گذاشت و دوباره با پاش روي زمين ضرب گرفت،
_بار؟
خانم نام وقتي متوجه شد كه جين همراهيش نميكنه،به سمت عقب برگشت و به جين نزديك تر شد،
_آقاي پارك،اگه از دست جيمين عصباني هستين،به نظرم بهتره الآن خشمتونو سركوب كنين،اون بچه امروز به اندازه ي كافي تحت فشار بوده،
جين مثل اين كه تازه دوباره به ياد آورده باشه كه چرا الآن اينجاس،سوالي به خانم نام نگاه كرد،
_اوه نه،نگران نباشين،الآن حالش خوبه،دكتر گفت به خاطر خستگي و فشار از حال رفته بوده،بعد اين كه سرم تموم بشه ميتونه بره خونه!
....................................................
از وقتي دنبالش امده بود و باهم به خونه برگشته بودن جين باهاش حرفي نزده بود،مضطرب بود،نميدونست بعد اين كه صداي كريه خنده هاي اون مردو شنيد و تو آغوش تهيونگ از حال رفت چه اتفاقي افتاده بود،تهيونگ صورتشو ديده؟كي بردتش بيمارستان؟جين چطوري امده دنبالش؟
_پوووف
جيمين چشماشو رو هم فشرد و لحافو روي سرش كشيد،
_جيمين!
جين درحالي كه به در اتاق جيمين تكيه داده بود و يه سيني با طرف سوپ و چند تا دارو رو روي دستاش نگه داشته بود منتظر به جيمين نگاه كرد تا از زير لحاف بيرون بياد،
_بيدار نشدي!؟
جيمين با وجود ترسي كه از روبه رو شدن با جين داشت لحافو پايين كشيد و سرشو به سمت جين چرخوند،
_سلام!
_صبح بخير جوجه،بلند شو بيا اينارو بخور،زنگ زدم مدرست گفتم نمياي،امروزو بايد استراحت كني،
جيمين در حالي كه نگاهشو از جين ميگرفت سعي كرد همه واكنشاي سرزنشگر جين رو به جون بخره و سوالاي توي ذهنشو بپرسه،
_هيونگ...!مَ ن...
جين به سمت جيمين حركت كرد سيني رو روي ميز كنار تخت گذاشت و كنار تخت نشست،
_دارم ميرم سر كار،وقتي برگشتم درموردش حرف ميزنيم!
...................................................
نيم ساعت شده بود كه منتظر جيمين توي ايستگاه نشسته بود،اگه بيشتر از اين منتظر ميموند براي كلاس دير ميكرد،گوشي رو از جيبش در آورد و با جيمين تماس گرفت،
_الو
صداي خابالوي جيمين بود كه از اون طرف خط شنيده ميشد،
_اوه جيمين تو خوابي؟
تهيونگ چند ثانيه اي منتظر موند تا جيمين بهش جواب بده اما به نظرش جيمين دوباره خوابيده بود،
-جيمينا!نكنه دوباره خوابيدي؟
_اوه...نه...،اوه ...منتظر مني؟
جيمين بدون اين كه منتظر جواب تهيونگ باشه ادامه داد،
_من واقعا متاسفم تهيونگ،كلا فراموش كردم كه بهت خبر بدم...امروز نميتونم بيام ...!
_اوه،اشكالي نداره..خوبي؟مشكلي پيش امده؟
_نه نه،فقط يكم مريضم...!
_آها،مراقب خودت باش...امممم منم واسه جبران، امروز واست جزوه مينويسمو مييارم،
_اوه نه ممنون...
_ولي منم مثل خودت دوست دارم اين كارو بكنم،
تهيونگ لبخند زنان گفت و با ديدن اتوبوس از جاش بلند شد،
_اوه...ممنونم تهيونگ!
_الآن اتوبوس امد بايد برم،فعلا،ميبينمت،
_فعلا!
روي صندلي رديف سه كنار پنجره نشست وسرشو به شيشه تكيه داد،
از ديشب كه ناركيسوس به خاطر حال بدش تو بغلش بيهوش شد تا الآن هيچ خبر ديگه اي ازش نداشت،
_الآن حالش خوبه؟
اتوبوس هنوز زياد از ايستگاه دور نشده بود كه دوباره متوقف شد،
جين يانگ نفس زنان سوار اتوبوس شد و از راننده به خاطر توقفش تشكر كرد،جين يانگ باديدن تهيونگ به سمتش رفت و روي صندلي كنارش نشست،تهيونگ اما غرق در افكارش متوجه حضور دخترك نشد،
_به چي داري فكر ميكني؟
تهيونگ با صداي جين يانگ افكارشو رها و به سمت صدا برگشت،
_اوه سلام!
_سلام!اوووم،امروز دوستت ،جيمين، همراهت نيست؟
_آه ،آره،
_خوبه..!
_ها!؟
_هيچي...اووم،به چي داشتي فكر ميكردي ؟
_چيز خاصي نيست،
دستشو بالا آورد و رو شونه ي تهيونگ گذاشت و چند باري بهش ضربه زد،
_اووم،متوجهم،همه چي درست ميشه!
تهيونگ لبخند تلخي زد و دوباره سرشو به شيشه ي پنجره تكيه داد،
_اهم،ممنون!
حس عذاب وجدان داشت،فكر ميكرد دليل حال بد ناركيسوس بوده،ناركيسوس انتظار داشت اون زود تر به اونجا ميرفت؟چرا اون مرد...؟
نفس عميقي كشيد و چشماشو بست و سعي كرد ذهنشو با چيز ديگه اي مشغول كنه،
_فكر كنم يه چيزايي يادم افتاده،تو هميشه رديف جلو مينشستي،مگه نه؟
جين يانگ خوشحال از اين كه تهيونگ ميخواست سكوتي كه تا چند لحظه پيش طالبش بود رو بشكنه ،لبخند زد،
_آه درسته..!
......................................................
جيمين با شنيدن صداي در ورودي،پلكاشو از هم فاصله داد و از جاش بلند شد،
_سلام هيونگ!
_سلام جوجه رنگ و رو رفته،
جين به همراه كيسه هاي خريد توي دستش و جيمين هم به دنبالش به سمت آشپزخونه رفتن،
درحالي كه جين خريد هارو تو جاي مشخصشون توي كابينت ميچيد، جيمين صندلي ميز غذاخوري رو بيرون كشيد و روش نشست،
_خسته نباشي،
_سپاس...!
_هيونگ...
جين با لبخندي كه روي لبهاش بود به سمت جيمين برگشت و موهاي پسر كوچيك تر رو به هم ريخت...،
_باشه...ميشينم تا حرف بزنيم،
جين صندليِ روبه روي جيمين رو بيرون كشي و روش نشست،
_اما يه شرط دارم،من حرف ميزنم،تو گوش ميدي،بعد من حرفاتو ميشنوم،
جيمين با شرم نگاهشو از جين گرفت و سرشو براي تاييد تكون داد،
_ديشب دير كرده بودي،و من داشتم خودمو سرزنش ميكردم كه چرا فكر كردم با بي محلي كردن نسبت به اين كه شبا به خاطر كار كردن دير مياي خونه تورو به خاطر گوش نكردن به حرفام سرزنش ميكنم،و چرا منتظر نشستم تا تو بياي تا دوباره درمورد اين مسئله باهام حرف بزني،و من چيزي ازت نپرسيدم،
ساعت ٢شب بود و تماسامو جواب نميدادي ومن نميدونستم كه تو دقيقا كجايي؟باز خودمو سرزنش كردم كه چرا اونقدر ازت فاصله گرفتم كه حتي نميدونم كجا كار ميكني؟
ميخواستم بلند شمو تو خيابونا دنبالت بگردم كه يه ناشناس باهام تماس گرفت،
آقاي لي،ميشناسي؟
جيمين همونطور كه به ميز نگاه ميكرد سرشوبراي تاييد تكون داد،
_بهم گفت جيمين تو بيمارستانِ يون بستريه،
ميدوني كه چقدر نگرانم كردي؟
_مُتاسفم...
جيمين با صداي ضعيفي گفت و دكمه ي پيرهنش رو با دستاش به بازي گرفت،
_همين كه متاسفي و ميدوني اشتباه كردي كافيه ولي .... تا وقتي بهم كامل نگي كه كجا كار ميكني و چرا من نميبخشمت،
جيمين سرشو بالا گرفت و با چشماي لرزون به جين نگاه كرد،
_ببخشيد،
_جيمين، خانومي كه ديشب همراهمون بود،بهم گفت كه تو، توي بار ميرقصي،لحظه اي كه شنيدمش،عصبي شدم،خيلي،ولي پِيِشو نگرفتم تا خودت بهم بگي،
جيمين درحالي كه به جين نگاه ميكرد آب گلوشو قورت داد و پلكي زد كه باعث شد اشكاش روي گونه هاش جا بگيره،
جين دستشو جلو برد و دستاي جيمينو كه داشتن دكمه ي پيرهنشو از جا ميكندن  گرفت،
_من منتظرم تا بشنوم جيمين،نميخوامم سرزنشت كنم چون ميدونم خودمم به اندازه ي تو اشتباه كردم!
جيمين آب بينيشو بالا كشيد و سعي كرد حرف بزنه،
_دلم براي بابا خيلي تنگ شده،ميدونم اگه برم ملاقاتش بيشتر دلم براش تنگ ميشه،ميخواستم هر طور شده كمكت كنم،دلم برا روزاي سه نفرمون تنگ شده،ولي...اشتباه كردم،من چيزي نداشتم كه بتونم كمكت كنم،وقتي پوستر تبليغاتي بارو براي رقص ديدم توي ذهنم جرقه زد كه رقصيدن ميتونه اون چيزي باشه كه باهاش ميتونم كمكت كنم،
من واقعا متاسفم...!
جين از روي صندلي بلند شد و به سمت جيمين رفت،صورت پسر كوچيك تر رو بين دستاش گرفت و اشكاشو پاك كرد،دستشو به پشت برادر كوچيكترش رسوند و جسم ظريفشو به آغوش كشيد،
_ممنونم جيمينا،اشكال نداره،ولي ديگه اين كارو ادامه نده،من به خاطر استعدادي كه تو رقص داري بهت افتخار ميكنم،ولي لطفا جاي درستي ازش استفاده كن،
جين از پسر كوچيك تر فاصله گرفت ،دستاشو روي شونه هاش گذاشت و به چشمهاش نگاه كرد،
_لطفا ديگه اونجا كار نكن،باشه؟
جيمين باشه ي ضعيفي گفت و با پايين انداختن سرش به گريه كردن ادامه داد،
جين چونه ي جيمين رو گرفت و سرشو بالا آورد،
_بهم قول بده درمورد همه چيزايي كه اذيتت ميكنه باهام حرف بزني جوجه ،قول؟
جين انگشت كوچيكشو بالا آورد و لبخند زنان منتظر جيمين شد،
جيمين اما مطمئن بود كه نميتونه درمورد چيزايي كه ديشب اتفاق افتاده و خيلي اذيتش ميكنه با جين حرف بزنه،
با ترديد انگشتشو با انگشت جين گره كرد و نگاه لرزونشو به دستاشون داد،
_قـُ ل!
صداي زنگ در هر دورو از جو به وجود امده خارج كرد وجين به سمت آيفون رفت،
_شما؟
_اوه سلام،من تهيونگم،دوست جيمين..!
_اوه سلام بفرماييد،
جيمينا،دوستت امده،
جين در حالي كه دكمه ي باز شدن درو ميزد با صداي بلند گفت،
جيمين اما متعجب پرسيد:
_دوست؟
_ميگه تهيونگه،دوستته؟
جيمين سر جاش يخ زد،نميدونست ديشب دقيقا چه اتفاقي افتاده،آيا تهيونگ صورتشو ديده؟وقتي بعد ازظهر تهيونگ باهاش تماس گرفت اول شكه بود ولي بعد به خاطر لحن تهيونگ كه خبر از عادي بودن همه چيز ميداد رو شنيده بود،كمي آروم شده بود،
سرشو تكون داد وبا دستاش چشماي اشكيشو پاك كرد ، با عجله از جاش بلند شد تا به سمت در بره،
جيمين به صورت خندون تهيونگ كه جلوي در با يك جزوه توي دستش منتظرش بود نگاه كرد،ضربان قلبش با ديدن چهره ي خندون روبه روش بالا تر رفته بود،
از ديشب كلي خودشو سرزنش كرده بود و مهم ترين اونها اين بود كه چرا اونطوري تهيونگ رو در آغوش گرفته بود و درحالي كه ميخواست بهش بگه كه ديگه به بار نياد بهش گفته بود كه چرا دير كرده؟
چطور قرار بود در برابر احساساتي كه داره مقاومت كنه؟احساساتي كه متعلق به ناخودآگاه خود جيمين بود و نه ناركيسوس!

NarcissusWhere stories live. Discover now