Pizza

1.4K 284 2
                                    

با شنيدن صداي تر مز اتوبوس سرشو از گوشيش گرفت و به سمت اتوبوس رفت تا سوار شه،پله ي اول اتوبوس رو بالا رفت كه يه نفر يونيفرمشو از پشت كشيد،به پشت سرش برگشت و با پسري هم سن سال خودش كه داشت نفس نفس ميزد و از موهاي پريشونش معلوم بود كه مسافت زيادي رو دوييده،مواجه شد،
_ببخشيد،اين اتوبوس به خيابون گانگنام ميره؟
تهيونگ سرشو به نشونه ي تاييد تكون داد و مسيرشو به داخل اتوبوس ادامه داد،
كنار پنجره ي رديف سوم نشست و به بيرون پنجره نگاه كرد،
پسر همونطور كه نفس نفس ميزد كنار تهيونگ نشست،
_ممنون،ما تازه امديم اينجا و من هنوز مسير اتوبوساشو ياد نگرفتم،
با شنيدن صداي پسري كه كنارش نشسته بود نگاهشو از پنجره اتوبوس گرفت و به اون داد،
_خواهش ميكنم،
هر دو تو ايستگاه خيابون گانگنام پياده شدن و به سمت ساختمون آموزشگاه حركت كردن،
_فك كنم مسيرمون يكيه
_كلاس آمادگي آزمون؟
_آه دقيقا،
پسر پوفي كشيد و ادامه داد:
_من نميخواستم تو آزمون كالج شركت كنم ولي ديشب جين بهم گفت كه اسممو تو كلاسا نوشته و من بايد شركت كنم،
مثل اين كه پسر خندوني كه تهيونگ امروز ديده بود يكم خيلي ساده و خوش رو بود،تهيونگ با فكر كردن به خوش رويي و صميميتي كه اون پسر تو حرف زدنش داشت لبخندي زد و به سمتش برگشت و دستشو جلو تر برد،
_من تهيونگم،كيم تهيونگ
لبخند پسر بزرگ تر شد و دست تهيونگو گرفت،
_منم پارك جيمينم،معذرت ميخوام فك كنم زياده روي كردم،
_نه نه،فك كنم به لطف تو قرار نيست اين كلاسا خسته كننده باشه
.............................................................
بعد از تموم شدن كلاس هر دو جسم خستشونو از صندلي جدا كردن و باهم به سمت ايستگاه اتوبوس رفتن،
_تو هم كار ميكني؟
_آره ولي فقط روزاي زوج،
سفارشاي پيتزارو ميرسونم،او وايسا،
اين كارت پيتزا فروشيه اگه خواستي سفارش بدي،پيتزاهاش خوشمزس،
_اوه ممنون،
با ديدن اتوبوس شماره ٦١ كه داشت ايستگاهو ترك ميكرد به سمت اتوبوس دوييدن،
.............................................................
_سلام!
_كلاس چطور بود؟
_بد نبود،
_لباساتو عوض كردي بيا شام بخوريم،
_اهم
با حوله صورتشو خشك كردو به سمت ميز اتاقش رفت گوشي رو برداشت و به نوتيفيكيشناش نگاه كرد،
شما يك درخواست از كاربر شماره١٣٨داريد،
دكمه ي رد درخواستو لمس كرد و گوشي رو با بيحوصلگي رو ميز انداخت،دستاشو روي صورتش كشيد و براي دور كردن استرسي كه پيامك بهش داده بود،نفس عميق و لرزوني كشيد؟
_بايد چي كار كنم؟
با خودش گفت وبه سمت آشپزخونه رفت با ديدن هيونگش كه پشت به اون در حال خورد كردن چيزي بود لبخند زد و به سمتش رفت و از پشت بغلش كرد،
_مرسي جين هيونگ
جين به خاطرحركت يكهويي جيمين از جاش پريد و برگشت سمت جيمين و با انگشتش رو پيشوني جيمين زد...
_موش شيطون،ميخواي منو سكته بدي؟
_فقط دلم خواست ازت تشكر كنم،
_بابته؟
_همه چي
جين دستاشو دور جيمين حلقه كردو سرشو بوسيد،
_ميشه ميزو بچيني!؟
.............................................................
كاربر شماره ي ١٣٨،درخواست شما توسط ناركيسس ردشد،
با تعجب به گوشي نگاه كرد،اين پيام رد درخواست بيشتر از قبل كنجكاوش كرده بود،
دوباره به سايت رفت و بعد از زدن كد كاربري دنبال اسم ناركيسس گشت،
"فرد مورد نظر شما آنلاين نيست،منتظر پيام ...."
صفحه ي گوشي رو خاموش كرد و گوشي رو يه طرفي پرت كرد،رو تختش دراز كشيد و آرنجشو رو چشماش گذاشت،خستگي اجازه ي حركت بيشتري رو بهش نداد و به خواب رفت،
............................................................
_جيميني من ناهار نميام خونه،خودت يه چيزي بپز بخور،
جيمين با ياد آوري چيزي گفت:
_ميتونم پيتزا سفارش بدم؟
_اين چيزيه كه دلت ميخواد؟
_اهم
پس يكمم واسه من نگهدار،
_بهت قول نميدم،
جين لبخندي زد و به سمت در حركت كرد،
_امشب،....ميرم سركار،
جين با شنيدن حرف جيمين به سمتش برگشت وبا اخماي تو هم بهش نگاه كرد،
-مگه نگفتم ديگه نميخواد بري؟رو درسات تمركز كن،
_ميتونم هر دورو انجام بدم...
_اصن حس خوبي به اين ماجرا ندارم جيمين،به حرف بزرگترت گوش كن.
_هيوووونگ...!
_فك كنم خيلي واضح جوابتو گرفتي جيمين،مراقب خودت باش!
جين گفت و درو بست،جيمين درحالي كه سرش پايين بود و با لباسش بازي ميكرد آروم زير لب خداحافظي گفت و با شنيدن صداي در به سمت اتاقش دوييد،خودشو رو تختش انداخت و شروع كرد به گريه كردن،
_من فقط ميخوام ار اين جهنم خلاص بشيم!
............................................................
كاربر شماره ١٣٨ درخواست شما توسط ناركيسس رد شد،
_چرا بايد رد كنه؟
با خودش گفت و دوباره صفحه ي سايترو باز ،درخواستي براي ناركيسس ارسال كرد،
جونگكوك در حالي كه خودشو رو صندلي كناري ولو ميكرد رو به تهيونگ گفت:
_نوبت توعه،پاشو اونو ببر،
تهيونگ بدون اين كه سرشو از گوشي بلند كنه هومي زير لب گفت و از صندلي بلند شد،
..............................................................
جيمين با ديدن چهره ي آشنا ،تو صفحه ي نمايش آيفون لبخندي زد، پول رو از رو كانتر برداشت و به سمت در دوييد،
وقتي در باز شد تهيونگ با چهره ي آشنا و خندوني رو به رو شد،
_سلام!
تهيونگ چشماي از تعجب گرد شدشو بازو بسته كرد و رو به چهره ي خندون روبه روش لبخند زد:
_اوه سلام،فك نميكردم واقعا به كارتي كه بهت دادم اهميت بدي،
_هيونگم سر كاره پس من چيزي واسه خوردن نداشتم ولي به لطف كارتي كه بهم دادي الآن يه چيزي واسه خوردن دارم،
جيمين پولو به سمت تهيونگ گرفت،
_ممنون و خسته نباشي،
تهيونگ لبخندش بزرگ تر شد ، دستشو جلو برد تا پولو بگيره ولي دست جيمين عقب تر رفت،
با تعجب به جيمين نگاه كرد،
_ميتوني يكم دير برگردي؟
_چرا؟
_كه باهم بخوريمش؟
_اوه ولي....
_لطفا،
تهيونگ نتونست به قيافه ي بانمك و خندون روبروش نه بگه و سرشو به نشونه ي تاييد تكون داد،
_ولي بايد زود تر برگردم،
جيمين در حالي كه به زور يه فال پيتزارو تو دهنش جا كرده بودو داشت با لپاي بيرون زدش اونو ميجوييد رو به تهيونگ گفت:
_فَدا ميا؟
تهيونگ با ديدن قيافه ي بانمك جيمين كه حالا با نمك تر شده بود نيشخندي زد،
_چي؟
جيمين بعد از اين كه غذارو به كمك نوشابه از گلوش پايين داد دوباره سوالشو تكرار كرد،
-فردا مياي؟
_آره
_پس بيا باهم بريم
_حتما،من حدوداي ساعت ٤ تو ايستگاهم،
_شمارتو بده كه باهام هماهنگ بشيم!
............................................................
چشماش با هر سطري از كتاب كه ميخوند سنگين تر ميشد،
كم كم داشت رو كتابش بيهوش ميشد كه صداي گوشيش مانعش شد،
سرشو بلند كردو گوشيرو از زير كتاباش بيرون كشيد،
كاربر١٣٨،درخواست شما توسط ناركيسوس قبول شده،لطفا هنگام ورود كد مذكور را به همراه كارت ورود نشان دهيد،تاريخ انقضاي كد تا ٢بامداد است،

NarcissusDonde viven las historias. Descúbrelo ahora