Part 6

13 3 1
                                    

#fanfic🖤
#backtoyou🥀
#harlena✨
#part6🕸
چرا اون باز اون تیله های سبزش به من نگاه نمی کنه؟

#fanfic
#part6
با بیاد آوردن این خاطرات اشکام دوباره شروع به ریختن کردن.
چی باعث شد رابطه منو هری خراب بشه . یعنی من انقدر نفرت انگیزم که نمی خاد تو چشمام نگاه کنه. چرا منو مثل سابق دوست نداره چرا...
لیامو دیدم که با دوتا بستنی شکلاتی داشت میومد سمت من اشکامو پاک کردم و سعی کردم عادی رفتار کنم
لیام بستنی رو جلوم گرفت بستنی رو ازش گرفتم و تشکر کردم .
لیام:تو حالت خوبه؟
سلنا:من خوبم فقط می..شه بگی....
لیام:باشه بستنیتو بخور من هم چیزو برات توضیح میدم
سل:اما من میل ندارم من میخام بدونم
لیام:خب تو چی رو میخای بدونی؟
سل:اینکه شماها هری رو از کجا میشناسید؟از کجا پیداش کردید؟اون چرا دیگه با تیله های سبزش به من نگاه نمی کنه؟
-------------------♡-----------
فلش بک)^^

نایل:خب گایز اگه فک کردین من بهتون پیتزامو میدم سخت در اشتباهید
زین:نایل تا جایی که یادم میاد تو همیشه پیتزا های مارم میخوری
لویی:کاملن باهات موافقم زین نایل حتا جعبه پیتزارم میخوره
نایل:به هر حال از من گفتن بود
لیام:خب رسیدیم بریم حمله کنیم دارم از گشنگی میمیرم
لویی:بپرید پایین

زین:هی لو نایلو ببین چه ذوق کرده میخاد پیتزا بخوره
لویی:آره دارم میبینم مثل غارنشینا انگار خیلی وقته غذا نخورده تازه از غارش اومده بیرون
زین و لویی هردو قهقه زدن
نایل:اگه چیزی هس به منم بگید منم آدمم
گارسون:چی میل دارید آقایون؟
نایل:امم خب من سیب زمینی سرخ کرده میخام با پیتزای قارچ سس قرمزم برام بیارید نوشابه عم میخام و..
لیام:هی نایل آروم تر.
زین:من خیلی گشنمه زود باشید سفارش بدید
لیام:ما 3 تا پیتزا قارچ میخایم و 4 تا نوشابه برامون بیارید
نایل:با سس قرمز
لویی:خودت چی لیام خودت نمیخوری؟
لیام:نه من خیلی میل ندارم فقط ی سیب زمینی سرخ کرده میخام

لیام:هی بچه ها شما دستاتونم نشستید. این اصلن بهداشتی نیس.
زین:وای لیام بسه دیگه باز حس پدر بودنت گرفت ی بارم که شده دست از سر ما بردار
لیام:خیلی خب من حوصله بحث کردن باشماها رو ندارم
نایل:هی گایز مث اینکه دارن غذا هامونو میارن
گارسون:بفرمایید چیز دیگه ای نمی خاید
لیام:نه ممنون فقط میشه ی چنگال دیگه بیارید این قاشقم از سر میز بردارید
زین:پوففف
گارسون:بله الان میارم

نایل:هی لویی میخای تو خوردن پیتزات بهت کمک کنم
زین:گفته بودم که..
لویی:نه به کمک لازم ندارم نایلر
لیام:خب امشب کی حساب میکنه
زین:امشب نوبت نایل بود
نایل:امم زین مث اینکه من کیفمو جا گذاشتم میشه تو حساب کنی؟
لیام:اصلن خودم حساب میکنم

لیام:صورت حسابو لطف میکنید
صندوقدار:بفرمایید
لیام:اوففف....کوفتتون شع😑
صندوقدار:بله؟
لیام:هیچی با شما نبودم.

نایل: من دلم ماکارونی میخاد
لویی:ولی تو که تازه شام خوردی
لیام:خب حساب کردم بریم سوار ماشین شیم

زین:هی لیام صدای آهنگو زیاد کن حوصلمون سر رفت
لیام:الان ساعت 12 نصفه شبه من نمی خام آلودگی صوتی درس کنم
لویی:لیام باز رفتی تو فاز ددی بودن
نایل:لیام فقط ی شبم که شده بزار خوش باشیم
لیام:باشه من دیگه باهاتون کاری ندارم هر غلطی خاستید بکنید
ضبط ماشینو زیاد کرد.

All:

Oh baby, baby don't you know you got what I need
Lookin' so good from your head to your feet
C'mon come over here over here
C'mon come over here yeah

Oh I just wanna show you off to all of my friends
Makin' them drool down their chiney chin chins
Baby be ......

لیام ترمز کرد.....
زین:لیام داشتی به کشتن میدادیمون با این رانندگیت
لیام: تقصیر من نبود این یارو فرفریه  پرید جلوم
لویی :هی آقا حواستو جم کن داشتی میخوردی به ماشین میخاستی هممونو بدبخت کنی
پسر مو فرفری به شیشه ماشین نزدیک شد و گفت:  کمکم کنید من گم شدم من نمی دونم از کجا اومدم. من نمی دونم واسه چی اینجام.
نایل:خب ما چیکار میتونیم برات بکنیم خب من پیتزا ندارم که بهت بدم
لیام:یعنی گم شدی؟
زین:از کجا اومدی؟
هری:من نمی تونم چیزی رو بیاد بیارم.نمی تونم من نمی دونم کیم.نمی دونم از کجا اومدم لطفا بهم کمکم کنید خواهش میکنم من دارم دیوونه میشم.

پسر فرفری اشک ریخت و باعث شد لیام تصمیم عجیبی بگیره.

لیام:هی رفیق بپر بالا
زین و نایل و لویی:لیاممممممممم
لیام:خب اون به کمک نیاز داره یکم جا باز کنید تا بشینه
لویی:نظر مام که اصلن مهم نیس
لیام:رفیق بیا بشین
پسر فرفری آروم نشست. اون پریشون بود نمی دونست که قراره چه اتفاقایی براش بیوفته
نایل:هی فرفری چن سالته؟
زین:نایل وقتی میگه هیچی یادش نمی یاد چجور یادش بیاد چن سالشه
لیام:خودتونو معرفی کنید تا باهاتون آشنا بشه
نایل:سلام من نایلم هورانم میتونی منو نایلر صدا کنی
لویی:منم لوئیس تاملینسونم ولی تو لویی صدام کن
زین:منم زینم
لیام:منم لیامم لیام پین
فرفری:از آشنایی باهاتون خوشبختم
زین:خب تو هیچی یادت نمی یاد تو جیبات کارت شناسایی چیزی نیس؟
فرفری:من هیچی ندارم چیزی یادم نمی یاد هیچی
لیام:خب رسیدیم

1398/02/18
3:45 p.m

seiri

Back to youWo Geschichten leben. Entdecke jetzt