یونگی سراسیمه اولین بلوزی که دستش اومد پوشید
هوبی چند قدم اون طرف تر دستگاه اکسیژنشو کنار گذاشته بود و بی صدا اشک می ریختمثل روزهای گذشته فقط ارا رو تصور می کرد وقتی از خواب پاشده و تو خونش نبوده
نه پوبی نه گونگی...
اون دوباره تنها شده بود
آرزو می کرد زود اونا رو فراموش کنه تا خودش اذیت نشه
ولی چیزهایی که پشت تلفن شنید خلافشو ثابت می کردندستشو رو دهنش گذاشت و بیشتر از قبل اشک ریخت
یونگی می دونست وقت زیادی نداشتن ولی اینطوری هم نمی تونستن برن
صورت هوبی رو بین دستاش گرفت و به چشماش نگاه کرد
هوبی کمی لرزید
حتی خودشم نمی دونست از ترس بوده یا بارقه امید...
دستاشو دور یونگی حلقه کرد و سرشو به سینش چسبوند
اشکاش بی وقفه روی صورتش می ریختن"گریه نکن...خواهش می کنم"
هوبی لباسشو از گریه خیس کرده بود
و این برای یونگی سخت تر می شد تا خودشو نگه داره"اون حالش خوب نیست...همش به خاطر ماست"
هق هق هاشو به ناله هایی سوزناک تبدیل کرد
"دختر کوچولوی من داره درد می کشه..."
یونگی هوبی رو از خودش فاصله داد و اشکاشو پاک کرد
بوسه ای روی لبش گذاشت تا آرومش کنه
خودش افکار دیگه ای توی سرش می چرخید و نیاز داشت آروم بمونه
کم کم فشار دستای هوبی از روی بدنش از بین رفت"مثل همیشه بهم کمک کن قوی باشم جانگ هوسئوک...باید با هم ازش بگذریم..."
هوبی که منظور یونگی و موقعیت رو می فهمید چشاشو مالوند تا باقی مونده اشکاش پاک بشن
دوست داشت اول از یونگی به خاطر همه این اتفاقات عذرخواهی کنه بعد برن ولی دلش یه جای دیگه بود...
واسه این کارا بعدا وقت داشتن
الان فقط یه چیز مهم بوددیدن لیمو
و بعد...
پس گرفتنش!******
اونجور که خودش حدس می زد سه تا چراغ قرمز رو رد کرده بود
حتی یادش نمیومد آخرین بار کی با این سرعت رانندگی کرد
تمام راه اون بخشی از ذهنش که معمولا هنگام رئیس بودنش فعال می شد درگیر بوددائم داشت فکر می کرد چی کار کنه تا قوانین پرورشگاه رو دور بزنه
در بدترین حالت چند تا دادگاه درست حسابی باید تشکیل می شد و شاید یکی دوسال درگیر می بودن
ولی می تونست به چیزهای دیگه ای هم امیدوار باشه
پول...چیزی که دنیا رو می چرخوند
خوشبختانه یونگی ازون اسکناس ها زیاد داشت و مشکلی نبود اگه همشونو برای چند تا وکیل شکم گنده خرج کنه
BẠN ĐANG ĐỌC
Little One
Fanfictionدو تا آیس امریکانو با یه بستنی توت فرنگی... ^^ یعنی قرار اون کوچولو با چشمای بزرگ عسلیش هر روز به من خیره بشه و تا عمق وجودم سر بکشه؟ A Sope fanfiction Written by VIO Book 1 of The One series [Highest ranking so far] #1 in iran #1 in btsfanfic #1 in...