"وقتی موهاش رو از ته زده بود، میخواستم مسخرش کنم. از اون کارایی که دوستاش باهاش کردن. میخواستم به بهانه اذیتش دستم رو بزارم روی سر بی موش و نازش کنم ولی وقتی اومد و روبه روم ایستاد زانوهام شروع کردن به خم شدن تا در برابر تنها زیبایی خدا روی زمین تعظیم کنن ولی انگار چشمهاش دست انداخته بودن و با تمام وجود التماسم میکردن محکم وای سم..منم ایستادم و فقط گفتم"از قبلم مسخره تر شدی" و نتونستم برق چشمهاش رو نبینم که بعد از حرفم درخشید و کورم کرد.. اون میدونست دوستش دارم! "
__
آخرین پست کوتاه.
ESTÁS LEYENDO
Price Of Our Love Is Lie
Fanfic"ما هر روز باهم حرف میزنیم. هر روز بهش میگم دوستش دارم و حرفهام لابه لای لهجهش آروم میشه و بعدش گم میشه.هر روز برای خودم تحسینش میکنم و اون فقط نگاه میکنه...با همون چشمهای عجیبی که به عجیبی حس من به اونه.هر روز دهنم رو باز میکنم تا یه بار شجاع ب...