Four

184 49 5
                                    

"وقتی موهاش رو از ته زده بود،  میخواستم مسخرش کنم. از اون کارایی که دوستاش باهاش کردن. میخواستم به بهانه اذیتش دستم رو بزارم روی سر بی موش و نازش کنم ولی وقتی اومد و روبه روم ایستاد زانوهام شروع کردن به خم شدن تا در برابر تنها زیبایی خدا روی زمین تعظیم کنن ولی انگار چشمهاش دست انداخته بودن و با تمام وجود التماسم میکردن محکم وای سم..منم ایستادم و فقط گفتم"از قبلم مسخره تر شدی" و نتونستم برق چشمهاش رو نبینم که بعد از حرفم درخشید و کورم کرد.. اون میدونست دوستش دارم! "



__
آخرین پست کوتاه.

Price Of Our Love Is LieDonde viven las historias. Descúbrelo ahora