اگه کسی از لویی میپرسید که بعد از گردهمایی امگاها خودش رو کجا میدید، اون هیچوقت تصور نمیکرد که با یه الفای کلهشق و بی اعصاب که بنظر نمیاد دوستش داره باشه، در حالی که الفای قبلیش مرده، و یه خوناشام به عنوان دوست صمیمیش داره.
اون فکر کرد که بدترین بخش تموم شده، اون امیدوار بود که با این بچه، اون و هری بیشتر از الان از اون بخش بیرون میان، اما درحالی که همه رازهای تاریک رو ازش پنهون میکنن، مطمئن نبود که این فکر ممکن باشه.
******
سلام سلام!
نمیدونم چقدر منتظرتون گذاشتم یا حتی منتظرش بودید یا نه :"|
نویسندهی داستان پیج واتپدش رو برگردونده، پس احتمالا داستان ادامه پیدا میکنه ^^👌🏻
Love You All~ Behz
YOU ARE READING
The Omega's Alpha (Persian Translation)
Fanfictionکتاب دوم - رازهای تاریک در سایه ها کمین کردهند. [Persian Translation] Original story by: @shtyles